آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

قند عسل های مامان

مراسم شب یلدا....

من و شما از صبح با همدیگه ژله انار درست کردیم و باسلوق و کیک شکلاتی و میز یلدامون رو با هم چیدیم که باباجون اومد و با عمه و عمو رضا هماهنگ کردیم و رفتیم خوراکی هامون رو خونه آقاجون دور هم خوردیم. امیر محمد و آقاجون سرمای شدیدی خورده بودند و خیلی بد شد که نتونستیم مثل بقیه سالها شب یلدا کنار اوناو بابابزرگ و مامان بزرگ مهربون هم باشیم... ...
1 دی 1394

محمدصدرا در حرم امام رضا (ع)

توی دهه آخر صفر بدلیل شلوغی بیش از اندازه حرم نشد که بریم و بعد از این دهه با آقاجون و مامانی و عمو حسن و محمدجواد رفتیم حرم و طبق معمول شما به امام رضا ع سلام دادی و کلی بازی کردی...   ...
25 آذر 1394

محمد صدرا در مراسم عزاداری دهه آخر صفر

عزاداری دهه آخر صفر توی مشهد،که مردمش همسایه امام رضا (ع) هستند، خیلی مفصل برگزار میشه. این شد که ما هم همراه بقیه خانواده ها رفتیم برای دیدن دسته جات عزاداری وشرکت توی مراسم حسینیه. نزدیک حرم دیدن طبل و سنچ ها و سینه زدن و زنجیر زدن مردم برات خیلی جالب بود و کلی واکنش نشون میدادی. توی این عکس گل پسر مامان از مراسم حسینیه اومدیم و حسابی خسته ای ولی چون خیلی با خواب میونه نداری ، داری از خودت مقاومت نشون میدی... این عکس ها هم مربوط به چهارراه شهدا ودیدن دسته  های عزاداری هستند... چند شب دهه آخر صفر رو با آقاجون رفتیم مراسم تعزیه و شبیه خوانی که اینجا شما خودت کلاهت رو پوشیدی و آماده ای تا بریم سمت مراسم... ...
23 آذر 1394

ماجراهای تخت محمدصدرا

نخوابیدن شما و بیدار شدن های مکررت در شب بالاخره منو باباجون رو تسلیم کرد تا برات تخت گهواره ای سفارش بدیم تا شاید خواب شبت بهتر بشه که با هم رفتیم ویرانی شاندیز و بعد کلی گشتن بالاخره تخت مورد نظر رو سفارش دادیم ولی موعد تحویل تخت که شد، فروشنده بدقولی کرد و با ده روز تاخیر تختت آماده شدو برای تحویل من و شما و آقاجون رفتیم کارگاه فروشنده که خیلی هم دور بود و تختت رو تحویل گرفتیم ولی برای نصبش خیلیاذیت شدیم و بعد از کلی تلفن و اومدن نصاب و ... خودم کشف کردم که چون یک تیکه به تختت اضافه کردن محاسباتشون درست در نیومده و دلیل گیر کردن گهواره تخت همون بود که این مطلبو به فروشنده گفتیم و قرار شد یک سر تخت دیگه برات بزنه و رویه تخت هم خوب نبود و ا...
17 آذر 1394

یک روز پر از ماشین بازی

گل پسر مامان به ماشینش خیلی علاقه داره و مدام باهش بازی میکنه از رانندگی الکی توی خونه تا پخش آهنگ و رقصیدن و حتی دیدن تلویزیون و خوردن به به ، همه رو توی ماشینش انجام میده. البته موقع نای نای کارای خطرناکی هم میکنه مثل اینکه میره روی کاپوت ماشینش برای همین تصمیم گرفتم که این پنجشنبه که باباجون میره دانشگاه با ماشین پسرم بریم خونه آقاجون و اونجا توی حیاط ماشین بازی کنه. صبح که از خواب بیدار شدیم دیدم آقاجون و مامانی نرفتن باغ و دارن توی پارکینگ کار میکنن. برای همین منم ماشینت رو بردم توی کوچه و دو ساعتی رو ماشین سواری کردی. ( البته نکات ایمنی رو رعایت کردیم: اینکه ماشینت کنترل داره خیلی راحته و واقعا کار رو برای من و شما آ...
5 آذر 1394

شاهکارهای قندعسل

چند روز پیش آقای محمدصدرا خان داشتند توی اتاق کنار باباجون بازی میکردن که با اجازه بابا پسرم ماژیک برداشته بود و آورده بود توی هال و منم که از همه جا بیخبر داشتم خاطرات قندعسل رو می نوشتم، چون دیدم داره مثل همیشه لامپ رو خاموش و روشن میکنه و روی مبلها می پره به نوشتنم ادامه دادم تا جمله رو کامل کنم و چشمتون روز بد نبینه تا سرم رو برگردوندم دیدم جناب قند عسل روی دیوار به اندازه دو متر و روکش شیری رنگ مبل رو نقاشی فرمودند. تا اومدم بگم اینا چیه یه لبخند ژوکوند تحویلم داد و گفت ماما، ده و ترجمه و تفسیر این جمله اینه که مامان ، ساعت کشیدم و بعدش تمام خطها رو برام تشریح فرمود. توی اون لحظه اگه جای من بودید چه کار میکردید؟؟؟؟ من که دیدم کار...
16 آبان 1394

بیخوابی های شبانه قند عسل

گل پسر من چند وقتیه که برای خواب شب دوباره خیلی اذیت میشه و ضمن اینکه تا دیروقت برای خوابیدن مقاومت میکنه، نیمه های شب بارها برای شیرخوردن و بازی و تاب خوردن بیدار میشه و ممکنه حتی یکی دو ساعتی بیدار بمونه... شبها قبل خواب برای اینکه خسته بشی و خوابت ببره باهت بازی میکنم مثل قایم باشک، دنبالت کردن و گرفتن، تاب بازی و نقاشی و ..... اما چند شب پیش توی یک برنامه دیدی که بچه ها دارن سرسره بازی میکنن . رفتی کتابی رو که عکس سرسره داشت رو آوردی و به من نشون دادی و گفتی تُتُدِه یعنی سرسره. منم که ازین کارت خیلی خوشم اومد با پشتی ها و پتو برات سرسره درست کردم و کلی با هم بازی کردیم. بعدش می رفتبی بالای مبلا و توپا و بقیه اسباب بازی هات رو هل...
16 آبان 1394

مراسم شیرخوارگان حسینی

امسال هم مثل سال گذشته شما رو بردم مسجد امام محمد باقر(ع) و بهمراه مامانی توی این مراسم زیبا شرکت کردیم. صبح لباسات رو مرتب کردم و با آقاجون که میخواستن برن باغ، رفتیم خونه آقاجون مامان. از اونجا ماشین آقاجون رو برداشتیم و با مامانی رفتیم مسجد . توی مسجد یکی از خانمای انتظامات داشت به همکارش جاهای خالی رو نشون میداد که من یه جای خوبی رو که پیدا کرده بود نشوشن کردم و رفتم بشینم که از قرار خاله شیلا اونجا رو گرفته بود. کنار خاله شیلا و نی نی نازش آقا محمدمهدی نشستیم و محمد مهدی همش دوست داشت باهت بازی کنه و لپت رو ناز میکرد ولی شما غریبی میکردی بهش روی خوش نشون ندادی تاکه خوراکی هات رو در آوردم و دوتایی شروع کردین به خوردن. قربون قلب مهربونت ب...
24 مهر 1394

بازی ها و علائق جدید محمدصدرا

کتاب خوندن حرفه ای تر: گل پسرم همش کتابا رو میاری میزاری جلوم تا برات بخونم یا عکساشو بهت نشون بدم. خیلی هم دوست داری ازت بپرسم مثلا اسم اون حیووان چیه یا چه صدایی داره... الان دیگه مجبورم هر جا میرم براش چند تا کتاب و جورچین و وسایل نقاشی بردارم، آخه خیلی دوستشون داره... لگو بازی:                     بازی با جورچین حیوانات: بازی با حیوانات مگنت: بازی با تخته دوطرفه: خمیر بازی:                 نقاشی با مداد شمعی و رنگی و ماژیک:   ...
8 مهر 1394