محمدصدرا خونه دوست جوناش
من و محمدصدرا زیاد خونه دوستای مامان و .... میریم یا حتی باهشون میریم پارک تا محمدصدرا با هم سن و سالای خودش بازی کنه...
چندوقت پیش یکی دوستای قدیمم رو که نزدیک هشت سال ازش بیخبر بودم و هرچی میگشتم پیدا نمیکردم،اتفاقی پیدا کردم و بعد صحبت تلفنی قرار شد بریم خونه شون دیدنش ... خاله زینب یه نی نی ناز به اسم یوسف داشت که محمدصدرا حسابی باهش بازی کرد و البته سر مالکیت اشیا کمی هم باهم بحثشون شدولی به هر حال با هم بازی کردن و ناهار خوردیم و بعد که نی نی ها خوابیدن کلی از گذشته ها گفتیم و حسابی بهمون خوش گذشت...
نی نی بعدی که محمدصدرا خیلی دوسش داره فاطمه جون دختر خاله عاطفه است که بعد چندوقت رفتیم خونه شون و نی نی ها کلی بازی کردن و مامان نی نی ها کلی با هم حرفیدن... خاله عاطفه برامون فسنجون خوشمزه ای درست کرد و حسابی زحمتش دادیم... ممنون خاله عاطفه جون
خونه الیکا جون هم که دیگه از بس رفتیم حسابش از دستمون در رفته و محمدصدرا انصافا با الیکا خیلی خوب بازی میکنه... محمدصدرا خونه الیکا رو خیلی دوست داره مخصوصا اینکه میتونه از زیر میز ناهارخوری بره توی آشپزخونه و با سرعت زیاد از توی آشپزخونه میدوه بیرون و کلی با هال بزرگشون و اتاق خوشگل الیکا کوچولو خوش میگذرونه.... توی این عکس داره با تلفن الیکاه به آقاجون و مامانی بزرگ، عمو حسن، خاله محبوبه و بابا مهدی جون زنگ میزنه و میگه سلام....اوبی؟ چیتا میتونی؟؟؟؟ من اونه ی الیکام...اِاِاِ هِم، دالم بازی میتونم، زود بیا و سلام برسون، خدافظ... بعد از تموم شدن دیالوگ هایی که برای همه بکار می برد و گوشی رو میزاشت بعد از صحبت با بابا مهدی جون دوباره گوشی رو برداشت و گفت بلام میوه بِدَر(بخر)....