محمدصدرا و مامان بزرگ و بابای بزرگ
محمدصدرا مامان بزرگ و بابابزرگ منو خیلی دوست داره و خیلی بامزه اسمشون رو میگه، طوریکه همه دوست دارن همش تکرار کنه. یه روز که مامان بزرگ و بابابزرگ خونه آقاجون بودند، رفتیم اونجا و محمدصدرا همش دوست داشت با مامان بزرگ و بابا بزرگ بره راه بره و بازی کنه و جالب تر اینکه وقتی همه بودند فقط به اونا میگفت تا دستش رو بگیرن و باهش بازی کنن. یه روزم محمدصدرا با آقاجون رفته بود خونه بابا بزرگ که بابابزرگ میگفتن منو میبرد توی آشپزخونه و جای خوراکی ها رو نشون میداده و برای خوش میوه میاورده. تازه محمدصدرا میدونه مامان بزرگ براش از کجا شکلات و آجیل میارن و یکروز منو برده بود توی اتاق مامان بزرگ و همش میگفت آککه یعنی شکلات و منم نمیدونستم چی میخواد که دیدم...