آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

قند عسل های مامان

مهمون کوچولوی محمدصدرا

آقا محمدمهدی پسر خاله شیلا، همکار مامان و یکی از دوستای خوب محمدصدراست... این دو تا پسر ناز بافاصله زمانی چهار روز از همدیگه بدنیا اومدند... من و خاله شیلاتوی مدت بارداری با هم تبادل اطلاعات زیاد داشتیم و کلی توی مدرسه بهمون خوش میگذشت... آقا محمدمهدی چند باری اومده خونه ما و مهمون کوچولوی محمدصدرا بوده و با هم حسابی بازی کردند و خوش گذروندن... انشاءالله که همیشه دو تا دوست خوب باقی بمونند...   ...
19 شهريور 1395

یک روز در نیشابور

یه روز جمعه با خانواده مامان و دایی مهدی رفتیم نیشابور، اونجا رفتیم مزار عطار و کمال الم لک و.... اونجا کلی بازی کردیم و با مائده کوچولو صحبت میکردیم... دایی مهدی و بابامهدی برامون جوجه درست کردن( شما دایی مهدی رو با جوجه میشناسی و اگه جایی بریم که دایی باشه و غذای دیگه ای داشته باشیم شما اعتراض میکنی   ...
19 شهريور 1395

بعضی از ددرهای خوشمزه این مدت...

رستوران احسان: از رستوران هایی که تاحالا رفتیم شما بیشتر از ارم خوشت اومده و احسان... برای رستوران احسان ما سعی میکنیم دیر بریم، چون شلوغه و شما موقع غذا خوردن بلند نمیشی و میگی اینو بخورم بعد بریم و بعدش باز یه چیز دیگه میخوای بخوری و این قصه ادامه دارد... البته شما بیشتر از غذا، دسر ها و میوه های رستوران رو دوست داری و البته عاشق ماهیچه ای                         شام در رستوران ملکوت: رستوران ملکوت محوطه قشنگی داره وشما ازش خیلی خوشت اومد... پیتزا لیان: بابا مهدی عاشق پیتزا از نوع بیرونیه و یه روز که رفته بودیم نون بگیریم، پ...
19 شهريور 1395

محمدصدرا و دندان پزشکی

ماجراهای وسواس من ادر مورد دندونای قند عسل همچنان ادامه داره ... چندوقت پیش محمدصدرا رو برای فلوراید تراپی بردم پیش خانوم دکتر مهربونش و البته یه نقطه روی دندونش رو پارسال پر کرده بودم که افتاده بود و دوباره خانوم دکتر پرش کرد... بماند که خانوم دکتر علیزاده به محض دیدن قند عسل، محمدصدرا رو شناخت و گفت این فسقلی اومده باز... ولی به هرحال دندونش رو پر کرد و کلی برچسب جایزه به محمدصدرا داد... منم برای اینکه پسر آقایی بوده براش تخته مغناطیسی و مهر و استامپ خریدم ...
16 مرداد 1395

عکس های آتلیه روناک

چندوقت بود که تصمیم داشتیم تا دوباره ببریمت آتلیه و ازت عکس بگیریم که فرصت نمیشد. بالاخره یه روز بردیمت و ازت عکس گرفتیم. امسال از پارسال بیشتر همکاری کردی و راحت تر بودیم ولی بازم ازت دور میشدم تا خاله ازت عکس بگیره گریه میکردی. یه چیز جالب دیگه هم این بود که خانوم عکاس برات شعر مک دونالد رو به فارسی میخوند که اصلا بهش توجه نکردی اما وقتی من برات انگلیسیشو خوندم تمام حواست اومد پیش من وبا من میخوندی و اینجوری خانوم عکاس ازت عکس گرفت... تقریبا یکماه و نیم بعد از آتلیه روناک تماس گرفتند که عکسای نفس مامان آماده شده که همراه خاله محبوبه و محمدجواد و عمو حسن رفتیم و عکسات رو گرفتیم... دوست دارم کوچولوی خوش عکس من...ماشاءالله یاد...
11 مرداد 1395

کتاب های جایزه محمدصدرا

این کتابا جایزه فسقل مامانه بخاطره علاقه اش به کتاب... وقتی میریم کتاب فروشی مخصوصا ضریح آفتاب محمدصدرا میره قسمت کتابای بچه ها و اونجا روی زمین میشینه و کتابایی رو که انتخاب کرده میخونه. طوریکه پیرمردای فروشنده قندعسل مامان رو به همدیگه نشون میدن و وقتی محمدصدرا رو می بینن میگن این پسر کتابخون اومد... ...
19 تير 1395

سرزمین عجایب

محمدصدرا عشق سرزمین عجایبه و هر وقت تبلیغ یا عکساشو می بینه میگه بریم سرزمین عجایب. بابا مهدی هم که پایه عالیه این بازی هاست ... توی تعطیلات عید فطر اول رفتیم رستوران عبدالهی ناهار خوردیم و بعدش رفتیم دنبال محمدجواد و چهار نفری رفتیم سرزمین عجایب... اونجا طبق معمول سوار اسب شدی و این بار شن بازی هم کردی ...ماشین سواری و بازی با اردکها و دایناسور و گرفتن عکس و موتور سواری و بولینگ از کارهای مورد علاقه ات توی سرزمین عجایبه ...
17 تير 1395

محمدصدرای کچل خان

  آقا محمدصدرا دیگه موهاش خیلی بلند شده بود و فرفری هم که بود شبیه دخترا شده بود، این بود که بالاخره قسمت شد و رفتیم آرایشگاه گوگولی و موهاشو کوتاه کردیم. البته قبلش با دایی و خاله جون رفته بودیم دکتر برای چکاپ و البته دندوناش که دارن درمیان و پسرم اذیت بود،بعد آرایشگاه که محمدصدرا تا ماشین بازی بود که خوشش میومد ولی تا به موهاش دست میزدن داد و بیدادش بلند میشد...     ...
17 تير 1395

چالیدره با خانواده مامانی

یه شب خاله محبوبه همه رو مهمون کرد تا بریم چالیدره و توی جنگ اونجاشرکت کنبم... من و شما همراه خانواده مامان رفتیم و حسابی خوش گذروندیم ... اونجا برنامه های زیادی داشتند مثل دعوت از خواننده ها و بازیگرا و اجرای رقص محلی و سرود و ... بعدش هم رفتیم دور زدن و خوراکی خوردن و البته قایق سواری که خیلی چسبید و شما خیلی خوشت اومد...   ...
14 تير 1395