آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

قند عسل های مامان

برادرانه ها

نگم که محمدصدرا و محمدسینا چقدر باهم خداروشکر خوبن، هوای همو دارن و خیلی وقتا کمک مامانشون هم هستن😍. دوستتون دارم فسقلی های مامان. تا همیشه برای هم مهربون و دوست داشتنی بمونین. مامان عاشقتونه عزیزای دلم🤩🤗 فسقلی ها در کتابخونه دوست داشتنی ...
17 آذر 1398

محمدسینای مهربونم در مراسم شیرخوارگان حسینی

سوز همیشه ی جگرم باش یا حسین          من سینه می زنم سپرم باش یا حسین در طول عمر جز تو پناهی نداشتم              مثل گذشته ها پدرم باش یا حسین هر روز مادرم سر سجاده گفته است           خیلی مراقب پسرم باش یا حسین ای نام تو بهانه ی شیرین زندگی               شور محرم و صفرم باش یا حسین باشد قرار بعدی ما اربعین حرم                  مهر قبولی گذرم باش یا حسین سربازهای لشکر یا زینب توایم                  حرز مدافعان حرم باش ی...
28 شهريور 1398

برادرانه های فسقلی ها در مهد الرضا (ع)

مهد الرضا روز درمیون اونم سه ساعت توی فرهنگسرای مسجد امام رضا (ع)برگزار میشد که مربی فوق العاده اش صنم جون کلی با بازی و کاردستی مطالب رو به بچه ها عالی یاد میداد و البته چون تایمش کوتاه بود و محمدسینا هم تازه دنیا اومده بود اون تایم رو من توی کلاس می موندم و به صنم جون و بچه ها کمک میکردم و محمدصدرا هم با خیال راحت که من کنارشم با ذوق و شوق میرفت مهد. به من و محمدصدرا اینجا واقعا خوش گذشت و کلی کیف کردیم. این عکسا برای جشن یلدای کلاسه که با کمک همدیگه درست کردیم... ...
1 شهريور 1398

تولد محمدسینای مهربونم

وقتی محمدسینا توی دل مامان بود محمدصدرای نفس مامان خیلی ذوق زده منتظر به دنیا اومدن داداش کوچولوش بود و اولین هدیه رو برای داداشش از حرم امامزاده صالح یه کفش بافتنی کوچولو خرید. همش برای داداش کوچولوش داستان میخوند و شعر تا وقتی داداشش به دنیا بیاد اونو از صداش بشناسه و باهش کلی بازی کنه. سری آخر با مامان اومد دکتر و توی مطب صدای قلب داداشش رو شنید و خانم دکتر از محمدصدرا پرسید اسم داداشت رو چی میخوای بزاری و محمدصدرا گفت محمدسینا، خانم دکتر بهش گفت وااای چه اسمای قشنگی، پس دو تا دانشمند بزرگ داریم اینجا و محمدصدرا با لبخند خاص محمدصدرایی حرفای خانم دکتر رو تایید کرد.. خلاصه با تولد محمدسینا کلی خوشحال بود. البته اولش انتظار یه داداش ب...
9 آبان 1397

مهد کودک نوید

محمدصدرا خان خیلی سخت از خونه بیرون میومد و همیشه دوست داشت توی خونه با اسباب بازی هاش بازی کنه و این باعث شد تا خیلی زیاد ببریمش پارک و بفرستیمش مهد تا با بچه ها بیشتر بازی کنه ولی همونجا هم از دور می دیدم اولش بچه ها رو نگاه می کرد و بعد از شناسایی کامل اونها بعضی بچه های خاصی رو انتخاب میکرد و بعد می رفت با اونا بازی میکردالبته بجز بازی با الیکا که همیشه خیلی راحت قبول میکرد و دوست داشت چون الیکا هم عالی بازی بلد بود و از نظر رفتاری هم کاملا مورد تایید محمدصدرا بود. خلاصه محمدصدرا رو فرستادیم مهد و یک ساعت اول روز اول فقط صدای گریه اش بود که از پشت در پارکینگ میومد ولی بقیه روزا مشکی نداشتیم و با هم میرفتیم مهد و بعد من برمیگشتم خون...
19 تير 1397

سفر تهران و شمال

بالاخره قسمت شد که ما بریم مسافرت و همسفرای خوب ما توی این سفر امین آقا و عمه جون مهربون و محمدجواد عزیز بودن. این سفر خیلی به ما خوش گذشت و با همسفرای پایه فوق العاده بود... توی تهران رفتیم پارک و باغ وحش ارم و به حیوونای مهربون و دوست داشتنی اونجا مخصوصا فیل ها سر زدیم. کاخ سعد آباد رفتیم که خیلی برات جذابیت نداشت و فقط اونجا بازی میکردی. مجموعه پالادیوم رو رفتیم و اونجا شام سفارش دادیم که ما سالادش رو خیلی دوست داشتیم، پارک ژوراسیک و باغ کتاب هم که جز جدا نشدنی سفر های ما هستن و محمدصدرا طبق معمول کلی کتاب از باغ کتاب خرید و توی پارک ژوراسیک عمو حسن و فاطمه جون رو دیدیم. توی این سفر از موسسه دکتر امینی هم دو سری ...
27 شهريور 1396

بعد از مدتها مینویسم...

گل پسر قشنگ مامان این سالها با عشق کنارت نشستم و بزرگ شدنت رو دیدم... با هم تاجایی که وقت داشتیم بازی کردیم و چیزهای جدید رو تجربه کردیم و یاد گرفتیم و من کنار تو چقدر رشد کردم. همیشه برای یاد گرفتن یه برق قشنگی توی چشمات هست که آدم رو وادار میکنه برات بهترین ها رو مهیا کنه تا تو هم کاملترین رو یاد بگیری. از عشقت به دایناسورها و یادگرفتن درباره شون تا فضا و ربات ها. مثلا اینکه دایناسورها کجا زندگی می کردن، چی میخوردن. دوره های زندگی شون چی بوده و با چه دایناسورهای دیگه ای هم عصر بودن. و اینکه اگه توی کتابها درباره شون چیزی نمی دیدی میرفتی توی اینترنت و کلی سرچ میکردی حتی چیزهایی که من نمیدونستم و این برام خیلی جالب بود. سه سال هم نداشتی که...
17 شهريور 1396

بازدید علمی پروفسور بازیما

باپسرکوچولوی عاشق دانش رفتیم مجموعه پروفسور بازیما و اونجا یه سفر کوتاه علمی رو کنار محمدصدرا گذروندیم... این سفر از بیگ بنگ شروع شد و خیلی جالب بود که آقای راهنما اول یه سول پرسید که کسی جوابش رو نگفت ولی محمدصدرا یواش به من گفت بیگ بنگ میشه و درست بود و کلی تعجب کردم. خلاصه بعد درباره دایناسورها گفت و شهاب سنگ ها و ... که محمدصدرا خیلی با دقت گوش میداد ولی آخرش میگفت خودم میدونستم.بعد از گذشت از قسمت های مختلف جانوران و شناخت انواع سنگ ها و اطلاعات دیگه درباره زمین، سفر کوتاهمون با شناخت و دیدن اعضای بدن تموم شد و کنار این دانشمند کوچولوی مامان، کلی به من خوش گذشت. ...
17 فروردين 1396