آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

قند عسل های مامان

ماجراهای فسقلی ها و حیوانات خونگیشون مرغ مینا و عروس هلندی و لاک پشت ها

1401/2/17 12:48
نویسنده : مامان طاهره
190 بازدید
اشتراک گذاری

گل پسر مامان از همون خیلی بچگیش عاشق جک و جونوره و با عشق و علاقه درموردشون میخوند و باهشون بازی میکرد... این علاقه شدیدش به حیوانات باعث شد که براش یه جوجه مینا بخریم. نگم که با داداش کوچولوت چقدر باهش بازی می کردین، بهش غذا می دادین. اینقدر باهتون انس گرفته بود که مدام دوست داشت باهتون بازی کنه و از اتاقتون و کنار شما تکون نمیخورد و فقط شبها می رفت روی کابینت های آشپرخونه یا توی قفسش می خوابید وگرنه کلا با شما بود. شما هم همه جا با خودتون می بردینش و شده بود یکی از اعضای خانواده. میومد کنار سفره غذا میخورد و بعضی وقتا خوراکی های شما رو یواشکی بر میداشت و فوری پرواز میکرد. یه دفعه دیدم توی هوا یه چیزی نارنجی مثل هلی کوپتر داره میاد پیشم که دیدم بعله مینا خان یه پفک از ظرف شما برداشته و فرار کرده. یا مثلا براش قند پرتاب می کردین و خیلی سریع توی هوا می گرفت و میاورد میداد به شما... کلی هم به حرف اومده بود و طفلی به جای کلمه دیگه جمله می گفت. مثلا مَصدااا، سلام، مامان، بابا، مَصدا بیا و...
این وسط با محمدسینا خیلی دوست شده بود و همش میخواست بپره با محمدسینا بازی کنه که محمدسینا هم می ترسید و این شد که مینا جون رفت توی قفس و این برای ما خیلی سخت شد. بعد از چند ماه علیرغم میل باطنی و باوجود ناراحتی بچه ها مینا جون رو بردیم باغ پرندگان و این بار براشون عروس هلندی خریدیم که اسمش رو گذاشتیم بامبول خان چون خدایی همه کاراش بامبول خالصه... از این عروس هلندی البته بعدا بیشتر می نویسم ولی فقط همین که ایشون هم کلا مثل مینا روی سر و کله مون هستن و توی قفس اصلا تشریف نمی برن... موقع انداختن سفره هم از آقایون خونه زودتر سر میرسه و غذا میخواد و مدام توی خونه صدامون می زنه که از جلوی چشمش دور نشیم....
دو تا لاک پشت هم خاله محبوبه جون براشون خریده که فسقلی ها اسماشون رو بامزی و شلمان انتخاب کردن (چون یکی خیلی سریع و فرزه و یکی اصلا حوصله نداره و ترجیح میده بخوابه مگر در مواقع خطر). این دوتا هم کلی بازی برای محمدصدرا و محمدسینا دارن و اولاش باخودشون می بردن خونه آقاجونا و کلی دردسر درست می کردن... این دوتا اسمشون لاک پشت بود ولی به محض قرار گرفتن بیرون ظرف مخصوصشون به سرعت نور فرار می کنن و اون وقته که اگر نبینیم کدوم وری رفتن، پیدا کردنشون کار حضرت فیله... یه بار سرکار بودم که مامانم زنگ زدن و گفتن شلمان گم شده. منم اصلا تو باغ نبودم همش فکر میکردم چی میگن که یهویی دوزاریم افتاد. خلاصه رفتم خونه شون و از زیر میز تلویزیون یه گوشه تاریک بعد از چند ساعت گشتن پیداشون کردیم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)