آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

قند عسل های مامان

ختنه محمدصدرا

مامان جون، پنجاه روزت بود که بردیمت مطب دکتر شایسته و برای ختنه شدنت از دکتر وقت گرفتیم. میخواستیم زودتر این کار رو انجام بدیم که چون دفترچه ات نیومده بود دیرتر شد. سر ختنه کردنت من و بابا یه خورده با هم موافق نبودیم، اخه من شنیده بودم هر چی بچه ها کوچیکتر باشن درد کمتری متوجه میشن و بهتره ولی بابا میگفت دل دردش باید خوب بشه. بالاخره روز دوشنبه 13/5/93 بهمراه مامان و آقاجون بابا رفتیم دکتر ولی من اصلا طاقت درد کشیدنت رو نداشتم و نتونستم داخل بمونم برای همین معین رو که با ما اومده بود آوردم بیرون و همش بهت سر میزدیم ولی خیلی می ترسیدم پسرم اذیت بشی. بین ختنه گریه نکردی ولی بعد از بخیه زدن اصلا ساکت نمیشدی و اینقدر گریه کردی تا خوابت برد. ولی...
18 مهر 1393

و اما کولیک : نجربیات یک پدر و مادر

عزیز دل مامان ، شما چند روز بعد از تولدت، دچار کولیک شدی و این کولیک باعث نا آرومی و اذیت شما شد بطوریکه من و بابا شما رو چند تا دکتر مختلف بردیم ( دکتر محسن زاده، دکتر یاوری و دکتر فرهت که همه گفتند باید صبر کنید تا دوره اش تموم بشه، اونها گفتند شیر مامان چربه و نی نی خوب وزن میگیره، پس مشکلی نیست)  و  کتاب های مختلف  خوندیم و مطالب زیادی توی اینترنت (سایت های فارسی و انگلیسی) رو سرچ کردیم. بعضی از تجریه هایی که این کولیک محمدصدرا برامون بوجود اومد رو توی ادامه مطلب براتون می نویسم. شاید بدرد خیلی ها بخوره دوره کولیک محمدصدرا تقریبا از 15 روزگی شروع شد و تا 45 روزگی ادامه داشت. اگرچه پیش بینی دکتر فرحت تا 100 روزگی بو...
18 مهر 1393

وقفه خاطرات

پسر نازنینم، بابت وقفه ای که توی نوشتن خاطرات بعد از تولدت داشتم معذرت میخوام. دوست داشتم هر روز بیام و برات از شیرین کاری ها و خاطراتت بنویسم ولی دل درد و کولیک شما توی سه ماه اول باعث شد بیشتر وقت من و بابایی به مراقبت از شما و تحقیق درباره دل دردات بگذره ولی قول میدم تا جایی که یادم میاد همشو امروز برات بنویسم. محمدصدرا، عشق مامان و بابا ...
18 مهر 1393

بازارهای سیسمونی مشهد

تقریبا مامان و بابا تا امروز  تمام مراکز سیسمونی مشهد رو دور زدن و گشتن. دیگه حالا که تقریبا آخر خریدای سیسمونی هست، می خوام اینجا لیست این بازارها رو بنویسم با خریدایی که انجام دادیم  :  بازار فردوسی (مفتح) : 2 بار رفتیم که دفعه اول یه عالمه اطلاعات جمع کردیم و دفعه دوم هم یه سری لباس تو خونه ای خریدیم. بازار فردوسی (خسروی) :4 بار رفتیم که یه بار کیف وسایل، کفش، چند تا اسباب بازی(عروسک- جغجغه)، پیشبند و یه سری خرده ریز دیگه خریدیم . اینم عکساش :                              ...
11 ارديبهشت 1393

دکتر، سونوگرافی، مرکز بهداشت، دکتر

دکتر : اولین روز کاری خانم دکتر، مامان رفت تا ببینه مشکلاتی که قبلا گفته بودم خطرناک نباشه، همون دردای قفسه سینه. یه نتیجه آزمایش خون رو هم به خانم دکتر نشون بده. خانم دکتر هم بعد معاینه گفت حال آقا صدرا خوبه خوبه، یه سونوی جدید هم نوشت، صدای قلب آقا صدرا رو هم برای بابا جون ضبط کردم چون دوست داشت همیشه بشنوه.  سونوگرافی : این بار من و بابا برای سونو یه جایی رفتیم که بابا هم بتونه بیاد تو تا آقا محمدصدرا رو از نزدیک ببینه. این جایی که رفتیم معمولا همراه رو راه می دادن، اما اونشب میگفت همراه نیاد  تو. خلاصه وقتی نوبت من شد، بابا هم با پررویی پرید تو و پرستار  اونجا هم گفت بدون همراه که بابا توجهی نکرد و واستاد چون خیلی دوس...
6 ارديبهشت 1393

سینما رفتن محمد صدرا

  مامان و بابا یکی از تفریحاشون از اول ازدواج سینما بوده که شاید بیشتر از هر خونواده دیگه ای سینما رفتن. از وقتی شما هم اومدی تو دل مامان چند تا فیلم با هم رفتیم  :  دهلیز(با عمومحمد و خاله سعیده)، چ (جشنواره فجر که سروصدای فیلم خیلی زیاد بود)، معراجی ها (که مامانی همش گیر داده بود بریم بیرون، صداهاش برای نینی خوب نیست)، طبقه حساس (که حسابی خنده دار بود ولی من دیگه دارم از نشستن روی صندلی اذیت میشم)و انشاله فردا دوباره فیلم چ رو فامیلی میریم که معین و سامان هم هستن. امروزه بابا توی اینترنت برای تاثیر صداهای سینما روی شما سرچ کرد که مشخص شد تاثیری برای شما نداره، تازه بعضی ها تشویق هم کرده بودن، آخه اونجایی که شما هستی تا ص...
5 فروردين 1393

نوروز 93

امسال اولین عیدی بود که شما قرار بود بیای عیددیدنی. چیزای جدیدی مثه سفره هفت سین و خونه تکونی، آجیل و عیدی و ....  هم برای شما بود.  اینم عکس سفره هفت سین امسالمون : ماهی های هفت سین خودمون امسال سه تا شده بودن همونجوری که عمو حسین و ملیحه خانم سال قبل دعا کرده بودن. تازه ماهی شما هم خیلی بلایه و حسابی وول میخوره و اینور اونور میره امسال شما اولین عیدیتو از آقاجون مامان گرفتی نصفه عیدی مامان! دعای بابا و مامان موقع سال تحویل هم سلامتی شما بود عزیزم یه چیز مهم دیگه توی عید دیدنی های امسال هم این بود که از حضور محمدصدرا توی دل مامانی هنوز اقوام و فامیل خبر نداشتن و تقریبا فکر کنم دیگه همه فهمیدن که شما به زندگی منو&nb...
3 فروردين 1393

چهارشنبه سوری

امسال بابا نذاشت بریم چهارشنبه سوری، گفت برامون خطر داره . بجاش بهمون یه کادو داد و قول داد تا کمدشما رو با هم بچینیم. با وجودی که همه رفته بودن چهارشنبه سوری، ولی به ما هم خوش گذشت تو خونه .... تازه بابا از چند روز قبل هم اصرار داشت که من مواظب صدای ترقه ها باشم و به مدرسه با تاکسی برم و بیام... به همین خاطر منم امروز و فردا رو هم از مدرسه مرخصی گرفتم   ...
27 اسفند 1392