ختنه محمدصدرا
مامان جون، پنجاه روزت بود که بردیمت مطب دکتر شایسته و برای ختنه شدنت از دکتر وقت گرفتیم. میخواستیم زودتر این کار رو انجام بدیم که چون دفترچه ات نیومده بود دیرتر شد. سر ختنه کردنت من و بابا یه خورده با هم موافق نبودیم، اخه من شنیده بودم هر چی بچه ها کوچیکتر باشن درد کمتری متوجه میشن و بهتره ولی بابا میگفت دل دردش باید خوب بشه. بالاخره روز دوشنبه 13/5/93 بهمراه مامان و آقاجون بابا رفتیم دکتر ولی من اصلا طاقت درد کشیدنت رو نداشتم و نتونستم داخل بمونم برای همین معین رو که با ما اومده بود آوردم بیرون و همش بهت سر میزدیم ولی خیلی می ترسیدم پسرم اذیت بشی. بین ختنه گریه نکردی ولی بعد از بخیه زدن اصلا ساکت نمیشدی و اینقدر گریه کردی تا خوابت برد. ولی...