آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

قند عسل های مامان

چکاپ و گردش تا دانشگاه باباجون

امروز بعد از حدود دو ماه رفتیم پیش خانوم دکتر مهربون برای چکاپ جیگر مامان که خدا رو شکر همه چیز خوب بود بجز وزن و البته خانوم دکتر گفت باید زودتر از شیر میگرفتمت. خانوم دکتر اول بهت شکلات داد وشما هم که یاد گرفتی شکلات ها رو در کسری از ثانیه باز میکنی و خانوم دکتر گفت نباید تا بعد معاینه بخوری ، خلاصه که کلی دردسر کشیدم تا معاینه تموم شد و شما اونو خوردی. بعد از دکتر با هم پیاده رفتیم تا هاشمیه و یعد سوار تاکسی شدیم تا دانشگاه باباجون. بعدش با هم پیاده رفتیم تا نزدیک دانشگاه و توی راه رفتیم فضای سبز و کلی عکس های خوشگل گرفتیم. دم در دانشگاه هم باباجون دیر اومد و وقتی اومد کلی از دانشجوهاش دورش رو گرفته بودند که شما رو در حال شیطنت دیدن. بابا...
21 ارديبهشت 1395

تولد امام علی ع و روز پدر مبارک

پدر؛ تکیه گاهی است که بهشت زیر پایش نیست .. اما همیشه به جرم پدر بودن باید ایستادگی کند؛ و با وجود همه مشکلات , به تو لبخند زند تا تو دلگرم شوی که اگر بدانی …چه کسی ، کشتی زندگی را از میان موج های سهمگین روزگار به                                    ساحل آرام رویاهایت رسانده است؛ “پدرت”را می پرستیدی نقش پدر در دلهاست و دیگری جای او را نمی گیرد، آن كه دلها به عشق او زنده است، در دل عاشقان نمی میرد. تولد اما...
11 ارديبهشت 1395

تصحیح برگه های امتحانی باباجون توسط قند عسل

امتحانای پایان ترم دانشگاه باباجون تموم شده وبابا داشت برگه هاشو تصحیحی میکرد که شما که عاشق برگه و نقاشی و نوشتنی رفتی یه گوشه آروم نشستی و برای خودت روی برگه ها نقاشی میکشیدی. اینقدرباحال کارت رو استتار کردی که بابا جون دلش نیومد بهت چیزی بگه و شما به کارت ادامه میدادی. البته برگه ای که دستت بود فقط برگه سوال خالی بود و به دانشجوهای بابامهدب تعلق نداشت( اولش باباجون خیلی استرسی شد و فکر کرد که داری توی برگه های بچه ها می نویسی ولی هیچی نگفت).   ...
10 بهمن 1394

گردش با باباجون در پارک ملت

امروز جمعه بود و من باید توی جلسه ای شرکت می کردم، این شد که شما با باباجون یک نیم روز تعطیل رو با هم گذرونده بودید و کلی هم خوش گذشته بود. اول که باباجون برای شما صبحانه مفصلی آماده کرده بود و بعد از بازی و میوه خوردن و ...با هم رفته بودین پارک ملت بازی که منم جلسه ام تموم شد اومدم اونجا و  بعدش شما هوس کباب کردی و رفتیم کباب خریدیم. توی پارک شما دوست داشتی باباجون در حالیکه شما رو بغل کرده،بالا بپره و شما برگای درختا رو بگیری. ...
20 دی 1394

محمدصدرا و دیدن حیوانات در باغ وحش

برای دومین بار تصمیم گرفتیم بریم بلاغ وحش و شما حیوونا رو از نزدیک ببینی که این بار با عمو رضا هماهنگ کردیم و همراه خانواده عمو رفتیم باغ وحش وکیل آباد. این بار با تجربه بودیم و برای حیوونا کلی نون و خوراکی برداشتیم و شما و معین به حیوونا خوراکی میدادین و کلی ذوق کردین. توی باغ وحش، تعدادی از کارکنان رفته بودن توی قفس ببرها و با اونا بازی میکردن که شما دیدی یکی زد توی سر ببر و ببره پرید روش و نازش کرد، این بود که به هر کی میرسیدی میگفتی آقا، ببر و با دستت میزدی روی سرت و بعد ناز میکردی خودت رو و من باید برای همه ترجمه میکردم که شما منظورت چیه. نون خوردن شتر ها و جرقه خوردن میمونا هم برات جالب بود و اداشو برای دیگران در میاوردی. میمونای ناقلا...
17 دی 1394

محمد صدرا در مراسم عزاداری دهه آخر صفر

عزاداری دهه آخر صفر توی مشهد،که مردمش همسایه امام رضا (ع) هستند، خیلی مفصل برگزار میشه. این شد که ما هم همراه بقیه خانواده ها رفتیم برای دیدن دسته جات عزاداری وشرکت توی مراسم حسینیه. نزدیک حرم دیدن طبل و سنچ ها و سینه زدن و زنجیر زدن مردم برات خیلی جالب بود و کلی واکنش نشون میدادی. توی این عکس گل پسر مامان از مراسم حسینیه اومدیم و حسابی خسته ای ولی چون خیلی با خواب میونه نداری ، داری از خودت مقاومت نشون میدی... این عکس ها هم مربوط به چهارراه شهدا ودیدن دسته  های عزاداری هستند... چند شب دهه آخر صفر رو با آقاجون رفتیم مراسم تعزیه و شبیه خوانی که اینجا شما خودت کلاهت رو پوشیدی و آماده ای تا بریم سمت مراسم... ...
23 آذر 1394

روز پدر و روز معلم

روز پدر رو از طرف خودم و محمد صدرا بهت تبریک میگم بابا جون مهربون ، دوست داریم هزار هزار هزار تا ...      روز پدر و روز معلم رو به هر دو تا آقاجونا و مامانی ها تبریک میگم.   روز قبل تولد امام علی(ع) با هم رفتیم و برای باباجون و آقاجونا کادو خریدیم که شما کل مغازه رو بهم ریختی و با فروشنده شروع کردی به بازی کردن. خانوم فروشنده هم خیلی مهربون بود کلی با شما بازی کرد تا من انتخابام رو انجام بدم. شب من و شما و باباجون با خانواده مامان رفتیم خونه بابا بزرگ و عید رو به همه مخصوصا بابابزرگ تبریک گفتیم .   روز عید هم اول رفتیم خونه آقاجون بابا و بعدش خونه آقاجون مامان و شما کادوی آ...
24 ارديبهشت 1394

محمدصدرای فوق دردری و سه شنبه های تعطیلی

نی نی مامان خیلی ددری شدی و همش در خونه رو نشون میدی و میگی دردر و اگه نبریمت کلی شیطونی و بهانه گیری میکنی. اما خونه آقاجون رو خیلی دوست داری و همش دوست داری پایین باشی. بعضی روزا که از مدرسه میام اینقدر ددر میکنی که باهم میریم پارک سرکوچه.                   البته اینجا دوست داری بغل من باشی و برای همین گریه می کنی... دیگه از ددرها خونه آقاجونه و کلی جاهای دیگه. حرم میریم و یه روز هم با آقاجون و مامانی و دایی امیر و خاله رفتیم حرم که قبلش من و شما و باباجون رفتیم آبمیوه وشیر نارگیل خوردیم که باباجون شیر نارگیل رو روی چادر مامان ریخت و من اونجا چادرم رو ش...
23 ارديبهشت 1394