ماموریت بابا جون
باباجون برای کارش مجبور بود دو روزی بره تهران و من و شما رو تنها بذاره، این بود که ما رفتیم خونه آقاجون. شب قرار شد نوبتی شما رو نگه دارن تا مامان استراحت کنه( خدایی خیلی خوب بود و من فقط برای شیر دادنت بیدار میشدم و یکم باهت بازی میکردم) صبح که بیدار شدم دیدم همه در سکوت چرت میزنن و میخوان برن دنبال کاراشون ولی بیخوابی نمیذاشت چشماشون باز بشه... دایی امیر میگفت میشه من نرم مدرسه، آخه خیلی خوابم میاد. آقاجون بعد از رسوندن دایی امیر به مدرسه اومدن خونه و تا 9 صبح خوابیدن(آخه آقاجون سحرخیزه و معمولا نمیخوابن). خاله محبوبه خواب موند و به کلاس دانشگاهش خیلی دیر رسید. همه میگفتن شما نیم وجبی چرا اینقدر بیدار میشی و من چقدر صبر دارم.. شب بعدی شیفتی بیدار بودن و مراقب من و شما بودن. جالب این بود که شب اول وقتی گریه میکردی و بیدار میشدی همه بیدار میشدن و مراقبت بودن اما شب بعد بیدار میشدن و میخوابیدن. آدم یاد کلاه قرمزی و آقای مجری میافتاد وقتی میخواست همه رو با هم بخوابونه.... باباجون برای پسرم از تهران یک ماشین سرویس مدرسه خوشگل آورده که عموحسن هم تو خرید به بابا کمک کرده. ماشین دراش باز میشه و زرده، رنگ مورد علاقه شما تا الان.