آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

قند عسل های مامان

قطار بازی

محمدصدرا قطار بازی رو خیلی دوست داره و با حوصله قطارش رو میچینه و بازی میکنه... یه روز بابا مهدی جون برای محمدصدرا و قطارش تونل درست کردو  از اون سری، هر روز یه وسیله جدید به این قطار بازی اضافه شد مثلا ماشینا کنار ریل های قطار، یک جنگل با حیوانات، مزرعه و ساختمانهای لگوییی و خلاصه یه بازی کامل شد و کلی محمدصدرا برای قطار وقت میزاره....   ...
23 شهريور 1395

بازی با حیوانات

محمدصدرا حیوونایی رو که داره میچینه و باهشون خیلی بازی میکنه... باغ وحش درست میکنه یا اونا رو کنار هم میچینه.. البته همیشه بعد از چیدن خرابشون میکنه... لشکر حیوانات محمدصدرا... اینجا حیوانات مزرعه بنا به نوعشون، از هم جدا شدند و برای هرگروه شعر پیرمرده مهربون مزرعه داره، البته انگلیسیش رو میخوونیم... کاربرد حیوانات در قطار بازی... باغ وحش حیوانات و البته حیوانات در قفس نوع ساده بازی با این حیوانات... و حتی توی آشپزخونه و مهمونی و ... همه جا همراهمونن... و توی رختخواب... این داستان همچنان ادامه دارد... ...
22 شهريور 1395

بازی و سرگرمی های محمد صدرا

کتاب خوندن: محمدصدرا زمان زیادی رو به کتاب خوندن میگذرونه وهر جایی که میریم کتاباش رو هم بر میداره... مخصوصا موقع خواب که کتاباش رو میاره برای من و بابا جونش و میگه بخون و بعد که تموم شد میگه نخوابی ها، برم یکی دیگه بیارم و تا از اتاق میره بیرون با چشماش ما رو دنبال میکنه که خوابمون نبره و این قصه حداقل تا 5 یا 6 کتاب ادامه داره   بازی با حیوانات : که بعدا در موردش مفصل مینویسم       نقاشی: محمدصدرا نقاشی کشیدن رو خیلی دوست داره و با تمرکز دایره و مربع میکشه و انصافا دایره های خوبی هم میکشه... چند وقت پیش گفت مامان ماهی بکش و بعد روی تخته اش یه ماهی خودش کشید ولی تا اومدم عکس بگیرم...
21 شهريور 1395

خوابیدن محمدصدرایی

محمدصدرای من از صبح که بیدار میشه میگه بریم بازی تا وقتی که خوابش میاد درحال بازی و البته کتاب خوندنه... تخت محمدصدرا کاربرد های زیادی داره و از اون برای بازی هم، خیلی استفاده میکنه. عروسکاش رو میچینه، بپر بپر میکنه، کتاب میخونه، تاب بازی میکنه و کلی بازی دیگه....   جدیدا نفس مامان مرد شده و دیگه تنها توی اتاقش میخوابه... البته کماکان نصفه شب بیدار میشه و مامان به سرعت نور خودش رو به محمدصدرا می رسونه... محمدصدرا یه بار هم شبا بیدار میشه و فقط میگه مامان دوست دارم و باز دوباره میخوابه در دیگر اقدامات محمدصدرا با عروسکاش مخصوصا آقاشیره میخوابه و آقا شیره براش نمایش عروسکی بعنوان قصه خواب تعریف میکنه... خلاصه تختش رو ...
20 شهريور 1395

مهمون کوچولوی محمدصدرا

آقا محمدمهدی پسر خاله شیلا، همکار مامان و یکی از دوستای خوب محمدصدراست... این دو تا پسر ناز بافاصله زمانی چهار روز از همدیگه بدنیا اومدند... من و خاله شیلاتوی مدت بارداری با هم تبادل اطلاعات زیاد داشتیم و کلی توی مدرسه بهمون خوش میگذشت... آقا محمدمهدی چند باری اومده خونه ما و مهمون کوچولوی محمدصدرا بوده و با هم حسابی بازی کردند و خوش گذروندن... انشاءالله که همیشه دو تا دوست خوب باقی بمونند...   ...
19 شهريور 1395

یک روز در نیشابور

یه روز جمعه با خانواده مامان و دایی مهدی رفتیم نیشابور، اونجا رفتیم مزار عطار و کمال الم لک و.... اونجا کلی بازی کردیم و با مائده کوچولو صحبت میکردیم... دایی مهدی و بابامهدی برامون جوجه درست کردن( شما دایی مهدی رو با جوجه میشناسی و اگه جایی بریم که دایی باشه و غذای دیگه ای داشته باشیم شما اعتراض میکنی   ...
19 شهريور 1395

بعضی از ددرهای خوشمزه این مدت...

رستوران احسان: از رستوران هایی که تاحالا رفتیم شما بیشتر از ارم خوشت اومده و احسان... برای رستوران احسان ما سعی میکنیم دیر بریم، چون شلوغه و شما موقع غذا خوردن بلند نمیشی و میگی اینو بخورم بعد بریم و بعدش باز یه چیز دیگه میخوای بخوری و این قصه ادامه دارد... البته شما بیشتر از غذا، دسر ها و میوه های رستوران رو دوست داری و البته عاشق ماهیچه ای                         شام در رستوران ملکوت: رستوران ملکوت محوطه قشنگی داره وشما ازش خیلی خوشت اومد... پیتزا لیان: بابا مهدی عاشق پیتزا از نوع بیرونیه و یه روز که رفته بودیم نون بگیریم، پ...
19 شهريور 1395

محمدصدرا و دندان پزشکی

ماجراهای وسواس من ادر مورد دندونای قند عسل همچنان ادامه داره ... چندوقت پیش محمدصدرا رو برای فلوراید تراپی بردم پیش خانوم دکتر مهربونش و البته یه نقطه روی دندونش رو پارسال پر کرده بودم که افتاده بود و دوباره خانوم دکتر پرش کرد... بماند که خانوم دکتر علیزاده به محض دیدن قند عسل، محمدصدرا رو شناخت و گفت این فسقلی اومده باز... ولی به هرحال دندونش رو پر کرد و کلی برچسب جایزه به محمدصدرا داد... منم برای اینکه پسر آقایی بوده براش تخته مغناطیسی و مهر و استامپ خریدم ...
16 مرداد 1395

عکس های آتلیه روناک

چندوقت بود که تصمیم داشتیم تا دوباره ببریمت آتلیه و ازت عکس بگیریم که فرصت نمیشد. بالاخره یه روز بردیمت و ازت عکس گرفتیم. امسال از پارسال بیشتر همکاری کردی و راحت تر بودیم ولی بازم ازت دور میشدم تا خاله ازت عکس بگیره گریه میکردی. یه چیز جالب دیگه هم این بود که خانوم عکاس برات شعر مک دونالد رو به فارسی میخوند که اصلا بهش توجه نکردی اما وقتی من برات انگلیسیشو خوندم تمام حواست اومد پیش من وبا من میخوندی و اینجوری خانوم عکاس ازت عکس گرفت... تقریبا یکماه و نیم بعد از آتلیه روناک تماس گرفتند که عکسای نفس مامان آماده شده که همراه خاله محبوبه و محمدجواد و عمو حسن رفتیم و عکسات رو گرفتیم... دوست دارم کوچولوی خوش عکس من...ماشاءالله یاد...
11 مرداد 1395

کتاب های جایزه محمدصدرا

این کتابا جایزه فسقل مامانه بخاطره علاقه اش به کتاب... وقتی میریم کتاب فروشی مخصوصا ضریح آفتاب محمدصدرا میره قسمت کتابای بچه ها و اونجا روی زمین میشینه و کتابایی رو که انتخاب کرده میخونه. طوریکه پیرمردای فروشنده قندعسل مامان رو به همدیگه نشون میدن و وقتی محمدصدرا رو می بینن میگن این پسر کتابخون اومد... ...
19 تير 1395