شب چله
امسا شب چله ما بازم دو جا داشتیم برای رفتن : خونه آقاجون و خونه بابابزرگ مامان. اول رفتیم خونه آقاجون، یکساعتی اونجا بودیم، از راه وب یه خورده هم با عموحسین و سامان صحبت کردیم. سامان اینا کرسی داشتن و سامان چیزای خوشمزه می خورد که نمی دونم شما هم هوس کردی یا نه ، عزیزم؟
بعدش آقاجون دیگه اومدن و رفتیم خونه بابابزرگ مامان، اونجا هم نی نی ها باهم بازی می کردن این دفعه تو برای بار اول آقا سجاد و امیرمهدی رو دیدی . الیکا هم حسابی اذیت می کرد خاله جون رو، همش گریه گریه، فکر کنم شما هم اعصابت از دستش خط خطی شده بود نه! گفتی چه دختر لوسی!!!
من که نمی دونستم زن دایی ها می دونن، نمی دونن آیا که تو اومدی توی دلم؟؟
بهر حال این شب چله هم گذشت و ما دو نوبت میوه خوردیم. موقع میوه خوردن از دست دایی مهدی یه عالمه خندیدیم. و تو حتما گفتی این دایی مهدی چقد شیطونه !!؟
بابا هم رفت با پسرا فوتبال بازی کرد و همشونو با چند تا گل برد...