آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

قند عسل های مامان

سالگرد ازدواج مامان و بابایی

1394/8/22 23:57
نویسنده : مامان طاهره
386 بازدید
اشتراک گذاری

22 آبان امسال هفتمین سالگرد ازدواج من و باباجون بود. صبح داشتم با شما بازی میکردم که معین و عمو رضا اومدن خونه آقاجون و باباجون شما رو برد پایین تا با معین بازی کنی. منم از فرصت استفاده کردم و کیک و چند تا ژله درست کردم.

بعدش اومدم پایین که به شما سر بزنم و براتون ژله آوردم که دیدم داری با معین کوچولو و ام البنین خانوم توی ماشین بازی میکنی و کلی خوش میگذرونی. رفتیم خونه آقاجون و چای و ژله خوردیم و شما با معین نقاشی کشیدی و توی این فاصله خانواده عمو حسین و عمه جون هم اومدن و دور هم یه ناهار خوشمزه، دست پخت مامانی رو خوردیم. بعد ناهار، بچه ها بازی میکردن و شما خوابت برده بود ولی وقتی بیدار شدی چون خوابت کامل نشده بود، همش بهونه میگرفتی و میگفتی باباجون با بقیه بازی نکنه..( چندوقته همش دوست داری باباجون تمام توجه و حواسش به شما باشه، البته منم اینو دوست دارمقه قهه ،ولی بابایی خیلی سرش شلوغهدلخور). خلاصه کیک و ژله ها رو خوردیم و حسابی بهمون خوش گذشت.

پی نوشت1:بودن گل پسرم، کنار من و بابا جون یه نعمت خیلی بزرگه که واقعا نمیتونیم شکرش رو بجا بیاریم.

پی نوشت 2: همه دور هم بودیم و خیلی خوش گذشت ولی جای عمو حسن خیلی خالی بود...سکوت

پی نوشت 3: تنها کسی که بجز خودمون، سالگرد ازدواجمون یادش بود آقاجون مامان بودزیبا که بهمون زنگ زدن و تبریک گفتن... البته اون روز رفته بودن سر زمینای بابابزرگ تا توی جمع کردن گل های زعفرون بهشون کمک کنن و نشد که کنارمون باشن... واقعا حیف شدغمگین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامانی
13 آذر 94 15:06
میبینم طاهره جون حسابی گل کاشتی [ممنون عزیزم، شما همیشه به ما لطف داری گلم