دردسرهای بارداری
قند عسلی خیلی خوشحالم که اینقدر ناز و مهربون و سریع اومدی توی دلم. ولی یکی از چیزایی که از همون روزهای اول نگرانش بودم حالت تهوع بارداری بود که اکثر مامانا دارن .
منم کم کم از اول ماه دوم حال و هوای تهوع داشتمو الان هم که ماه چهاره هنوز کم و بیش این حالت رو دارم که هر روز قرص دیمیترون می خورن. البته خداروشکر از اون اولا بهتر شده . فکر کنم همسایمون که ما رو ندیده ولی از صدای تهوع هابفهمن که تو دلم چه خبره...
در ضمن یه بوی قدیمی هم توی خونه داریم که کچلم کرده. بوی بد آشپزخونه که هر کار کردیم از بین نرفته و از دست این بو نمی تونم پامو بزارم توی آشپزخونه و باید جلوی بینی رو بگیرم. آشپزی هم نمی تونم بکنم که صبح و شب اکثرا مهمون آقاجون و مامانی و عمو حسنیم. بابا به مامانی گفته که هوای منو ازنظر غذا داشته باشه . مامانی هم همش غذاهای خوشمزه درست میکنن، ظهرها هم غذارو اگه نرم پایین زحمت می کشن میارن بالا. بعضی موقع ها هم بابا از بیرون غذا می خره.بعضی موقع ها هم اون یکی آقاجون و مامانی غذا میارن با اینکه راهشون دوره مامان رو تحویل میگیرن. مخصوصا وقتی سرماخورده بودم سوپای خوشمزه درست کردن.
جدیدا آش های گناباد و کشک و بادمجون از بیرون میخره که خیلی دوست دارم.
یه روزهم برام جوجه گرفت که طرف اومده بود تحویل بگیره زعفرونیش کرده بود و من تا یه روز هیچی نمی تونستم بخورم چون دلم درد می کرد و نگران بودم که نکنه جوجه اش تازه نبوده یا زعفرونش زیاد بوده و برای قند عسل اتفاقی افتاده باشه...
تازه فهمیدم که بوی مایع ظرفشویی مون هم خوب نیست که وقتی این مایع تموم شد بابا یه مایع خریده که خوشبو تره...
قند عسل یادت باشه قدر همه آدمای خوب دور و ورت رو بدونی ....