آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

قند عسل های مامان

شرکت در راهپیمایی 22 بهمن و ماجرای خرید شیرینی

1393/11/23 15:52
نویسنده : مامان طاهره
307 بازدید
اشتراک گذاری

امسال راهپیمایی 22 بهمن خیلی باحال بود چون یه فرشته کوچولوی ناز همراه مامان و بابا بود که حسابی هم بهش خوش گذشت. صبح بیدار شدم و یه پرچم رو با روشهای خاص

که تجربه مامانه ایمن کردم و دادم دستت. دیگه این پرچم رو زمین نذاشتی اصلا. با بابا جون آماده شدیم و با اتوبوس رفتیم راهپیمایی . توی راهپیمایی خیلی شلوغ بود و اصلا نمیشد حرکت کرد البته ما یکم دیر رفتیم تا شما اذیت نشی. اونجا دایی مهدی و نینی هاش رو دیدیم که کنار واستاده بودن و با پرچماشون بازی میکردن و ضمنا بستنی هم میخوردن، بعد خاله محبوبه رو پیدا کردیم و مامانی رو، آقاجون و دایی امیرم نشدببینیم، چون روی ماشین صوت بودن. مادربزرگ هم که کلا گم شده بود توی جمعیت. بعدش ما از بقیه خداحافظی کردیم و اومدیم طرف آبمیوه رضا و شما اونجا با نینی بازی کردی. بعدش رفتیم نورالقائم و ناهار رو توی آیلا ساندویچ خوردیم.

 

توی شیرینی فروشی شما اول شیرینی های خشک رو که دیدی هیچی نگفتی اما تا به شیرینیهای تر رسیدیم داد و بیدادت هوا شد و با دست  میزدی روی شیشه یخچال و میگفتی اده، اده. ما هم که خنده مون گرفته بود تو از کجا میدونی آخه این شیرینی ها خوردنی ولی شما کوتاه نمیومدی و داد می زدی و با دست سینی شیرینی هایی رو که فروشنده داشت برای بقیه آماده میکرد میکشیدی و دست بردار نبودی. توی اون شرایط من تو رو میکشیدمم بابا زود سفارش شیرینی میداد و شیرینی فروش ها هم دو تا شون ولو شده بودن از خنده و یک آقای جدی که جلوی خودش رو میگرفت تا نخنده و بابای او ن دو تا بود سریع شیرینی ها رو گذاشت تو جعبه و یه قاشق هم داد به من تا بهت شیرینی بدم و تا یک شیرینی نخوردی ول نکردی.  کلا ملت از این صحنه منفجر شده بودن از خنده و شما هم که شکمو خان مامانی قربونت برم....

توی آیلا هم با یکی از کارمندا بازی ات گرفته بود و باهش بازی میکردی..

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)