آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

قند عسل های مامان

روزهای کرونایی

1400/6/17 11:41
نویسنده : مامان طاهره
169 بازدید
اشتراک گذاری

هنوز چند ماهی از فوت بابابزرگ مهربونم نگذشته بود که یه مریضی عجیب و غریب به اسم کرونا اومد و همه دنیارو فلج کرد و کلی همه رو به دردسر انداخت. از روزایی که توی خونه ها قرنطینه بودیم و حتی وسایل ضروری رو نمی تونستیم تهیه کنیم وگاها توی خونه نون درست می کردیم یا هرخریدی رو که داشتیم قبل از ورود به خونه، خودمون و خرید ها ضد عفونی می شدن و  بعد حسابی همه باید شسته می شدن تا بتونیم ازشون استفاده کنیم حتی بستنی هارو... کلا یه دستمون اسپری ضدعفونی بود و همیشه نگران حال عزیزامون... البته ما از اول با آقاجون و مامانی خودم رفت و آمد داشتیم. چون اونها هم اصلا جایی نمی رفتن و خیلی رعایت می کردن. و خیلی کم هم خونه آقاجون پایین اونم با دولایه ماسک می رفتیم... خلاصه دوره خیلی سختی بود ولی باعث شد حسابی باهم بازی کنیم و خداروشکر که دوتا داداش باهم بودین و بازی می کردین... توی حیاط خونه آقاجون خیلی بازی کردین مخصوصا دوچرخه بازی (که مامانی به محمدصدرا یاد دادن بدون کمکی دوچرخه سواری کنه) و البته وقتی شدت کرونا کمتر میشد نزدیکای  ساعتای سه که میرفتیم دنبال بابا، میرفتیم پارک و بازی می کردیم... خلاصه این مریضی هم برای همه ما خاطرات عجیب و غریبی داشت و البته گاهی تلخ مثل فوت بعضی عزیزان...
توی این مدت مهدکودک ها و مدرسه ها تعطیل بودن که این برای محمدسینا حسابی خوب شد چون داداش جونش مدام پیشش بود و کلی باهم بازی می کردن. مدارس به صورت مجازی برگزار میشد و محمدصدرا جونم مهم ترین سال تحصیلش رو با کلی دردسر همراه داداشش شروع کرد. اول اینکه توی کرونا برای بچه های کلاس اولی یک ماه مدرسه رفتن رو به صورت یکروز درمیون برای دو سه ساعت اجباری کردن که محمدصدرا با شیلد و دولایه ماسک می رفت مدرسه و بجز آب خوراکی دیگه همراهش نمیزاشتم ولی قبلش مفصل صبحانه میخورد و برای برگشت توی ماشین همیشه سیب زمینی سرخ کرده یا کیک هایی که خودم درست می کردم میزاشتم و بعد ضدعفونی و شستن دستها با صابون به محمدصدرا میدادم... خلاصه خیلی سخت بود و خداروشکر که فعلا شرایط خیلی بهتره.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)