آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه سن داره

قند عسل های مامان

ماجراهای کلاس اول فسقلی جان

1400/3/27 12:51
نویسنده : مامان طاهره
191 بازدید
اشتراک گذاری

به دلیل کرونا و اینکه بیشتر بچه ها مهد رو نیمه رها کرده بودن و عملا اکثرشون آموزش درستی ندیده بودن از یک ماه مونده به مهر کلاس اولی ها زودتر مدرسه رفتن رو تجربه کردن و روز درمیون اون هم برای دو تا سه ساعت توی مدرسه بودن...

جشن شکوفه های فسقلی جان رو با محمدسینا شرکت کردیم و بچه ها ضمن آشنایی با محیط مدرسه و همکاران و معلم خودشون، توی مراسم جشن هم کنار والدین شرکت کردن... محمدسینا هم که هنوز نمیدونست چه بلایی قراره سرش بیاد خیلی خوشحال بود و کلی خوش گذروند و بازی کردیم تا داداش جون کارش تموم بشه، هرچند خوشحالیش طول نکشید و از پس فرداش که داداش جون رفت مدرسه دردسر های ما با سین سین خان شروع شد که من دوست ندارم داداشم بره مدرسه، چرا میره، بگو نره درس بخونه و... و تقریبا دو سه ساعتی رو که داداش جون مدرسه بود محمدسینا رو کلی این ور اون ور می بردم تا یاد داداش جونش زیاد نیفته هرچند خیلی فایده نداشت و هیچی ، جای داداش مهربونش رو نمی گرفت.


روزهایی رو هم که بچه ها مدرسه نداشتن سه ساعتی رو بصورت مجازی کلاس می رفتن که محمدسینا کنار داداش جون می نشست و درس ها رو گوش می داد و یا نقاشی می کشید یا با لگوها و آدمکاش بازی می کرد.


محمدصدرا به کلاس ها خیلی خوب گوش میداد و اصلا باهش مشکلی برای درساش نداشتیم ولی فقط تا چهار ماه... بعد ازین چهار ماه محمدصدرا خودش حروف الفبا رو تا آخر کتاب یاد گرفته بود و می تونست کامل بخونه و بنویسه و این دردسر کلاس اول ما بود... چون دیگه همه چیز رو بلد بود و تکالیف رو هم خط در میون می نوشت و منم یواشکی حرص میخوردم که توی روحیه نفس مامان تاثیر نذاره.... که خانم علیزاده بهم گفتن محمدصدرا کامل همه چیز رو بلده و توی درساش مخصوصا دیکته ها اصلا اشتباه نمی نویسه بهش سخت نگیرین و بخواین بیشتر کتاب بخونه که محمدصدرا خان هم از خدا خواسته حرف معلم مهربونش رو گوش کرد و تقریبا دو روز در هفته تکالیف کل هفته رو می نوشت و نشون خانم معلمش میداد.برای درست علوم وریاضی ولی قضیه خیلی فرق میکرد مخصوصا برای ریاضی و ما هرچی کتاب کمکی، برگه های امتحانی مختلف و کتاب هاب خودش رو بهش می دادیم در کسری از ثانیه با عشق و علاقه شدید حل می کرد و تحویل می داد.


خلاصه سال تحصیلی کلاس اول رو کنار خانم علیزاده مهربون که همیشه هوادار محمدصدرا جون بود تموم کردیم و خاطرات شیرین زیادی برامون داشت هرچند با وجود کرونا همه چیز سخت میگذشت مثل رفتن به مدرسه با شیلد و دو تا ماسک ولی بازم خداروشکر...

برای جذاب شدن کلاس اول یکی از کارایی که انجام دادیم و برای منم خیلی لذت بخش بود تزیین دفترای محمدصدرا بود که خودشم عاشقشون بود.

و اینکه کلی ترفندهای مختلف بکار بردم تا از درس و مدرسه لذت ببره مثل اینکه میز و صندلی هاش رو بر میداشتم و میرفتیم توی پارک یا خونه آقاجون تکلیفامون رو می نوشتیم و کلی کنارش بازی می کردیم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)