ترمینال و عکس های یادگاری
عموی قاسم باباجون قرار بود از گناباد بیان و آقاجون میخواستن برن دنبالشون که من گفتم ما هم میایم و بعدش معین هم اومد و رفتیم ترمینال. اونجا عمو، ساعت رو بخاطر اختلاف در قدیمی و جدید بودن اشتباه گفته بودن و ما یه ساعت زودتر رسیدیم برای همین کلی با هم بازی کردیم وعکس های خوشگل گرفتیم. اونجا با چند تا آقا پسر عرب هم دوست شده بودی و با هم خوراکی هاتو میخوردین. وقتی عمو اومدن کلی شیطونی کردی و لوس شدی. برای آقاجون هم که مثل همیشه دلبری میکردی و خودت رو لوس میکردی... قربونت برم کوچولو
پی نوشت : رابطه جالبی بین شما و عموی قاسم هست، البته زن عمو هم خیلی دوسِت داره، خدا حفظشون کنه.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی