آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

قند عسل های مامان

از هر طرف بگوش میرسد بانگ یا حسین(ع)

1395/7/25 11:22
نویسنده : مامان طاهره
329 بازدید
اشتراک گذاری

اصلاً حسين جنس غمش فرق مي کند         اين راه عشق پيچ و خمش فرق مي کند

اينجا گدا هميشه طلبکار مي شود               اینجا که آمدي کرمش فرق مي کند

شاعر شدم براي سرودن برايشان                اين خانواده، محتشمش فرق مي کند

صد مرده زنده مي شود از ذکر يا حسين”      عيساي خانواده دمش فرق مي کند

از نوع ويژگي دعا زير قبه اش                       معلوم مي شود حرمش فرق مي کند

تنها نه اينکه جنس غمش جنس ماتمش         حتي سياهي علمش فرق مي کند

من از "حسينُ منّي" پيغمبر خدا                   فهميده ام حسين همه اش فرق مي کند

   *********************************

باز هم محرم از راه رسید و روضه و هیئت و تکیه و مردمی که عاشقانه حسین(ع) رو دوست دارن و در غمش غمگینند. مثل سالهای گذشته ماهم توی مراسم عزاداری حسینیه شرکت کردیم و برای تاسوعا و عاشورا رفتیم گناباد ... امسال شعرهای تعزیه خوانی رو از خیلی قبل بهت یاد دادم و شما هم همه رو حفظ کردی ولی نزدیک محرم که شد و از بس که ناز میخوندی و همه ازت میخواستن بخونی کلا سرکارمون میزاشتی و شعرها رو نصفه شلوغ بازی درمیاوردی...

شعرهایی که یاد گرفتی اینا بود :

 عمو میدان مرو جانم فدایت....

عموجان من نخواهم آب دیگر

عمو بعد از تو باب من غریب است....

مرو عمو بود تنها حسینم

نظر کن عمه ام باشد پریشان

ببین با گردن کج ایستاده 

درسته این شعرها رو الان برای ما نمیخونی ولی وقتی موبایل بازی میکنی برای پو میخونی تا اون صداتو تکرار کنه....

توی سقی همراه خاله محبوبه و بابا مهدی رفتیم کوه و کلی پیاده روی کردیم... شما اخونه آقاجون با اسباب بازی هات مخصوصا حیوونا و جورچین و خمیرهات کلی بازی کردی... از شن بازی و خاک بازی توی خونه آقاجون بزرگ و توی مراسم شبیه خوانی که دیگه نگو و نپرس ... چوب بازی و تپه نوردی رو هم خیلی دوست داشتی ...

موقع مراسم تعزیه کلی با هم کتاب خوندیم و حتی کتابات رو دادی به آقاجون بزرگ که برات بخونن اونم زمانی که فاصله خالی اجرای تعزیه شون بود....

توی مراسم تعزیه امسال باز هم به لطف امام حسین، نقش علی اصغر رو بازی کردی و با چادری که مامانی برات دوخته بودن کلی دختر شده بودی...

 

روز بعد همراه خانواده باباجون رفتیم کاخک زیارت امام زاده، که باهمه بچه ها با وانت آقاجون رفتیم و کلی بهت خوش گذشت...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)