خونه ی هواپیماها...
قرار بود عمو حسن پسرم از تهران بیاد و ما بریم دنبالشون فرودگاه، که قبلش بابا مهدی برای محمدصدرا توضیح میداد که داریم میریم یه جایی پر از هواپیماهای بزرگ و ... که محمدصدرا گفت میلیم اونه ی هواپیماها(میریم خونه هواپیماها که البته هواپیما رو جدیدا درست میگه و قبلا میگفت هَپِمِه)
وقتی رسیدیم محمدصدرا کلی خوشحال بود و ذوق زده از دیدن هواپیما که با هر دردسری بود بهش هواپیماها رو نشون دادیم و خرگوش مامان کلی توی فرودگاه بپربپر کرد و از پله برقی پایین بالا رفت و خوراکی های خوشمزه خورد... در اقدامی عجیب، وقتی محمدصدرا، عمو حسن رو دید اصلا غریبی نکرد و بغل عمو حسن موند....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی