آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

قند عسل های مامان

بعد از مدتها مینویسم...

1396/6/17 11:30
نویسنده : مامان طاهره
97 بازدید
اشتراک گذاری

گل پسر قشنگ مامان
این سالها با عشق کنارت نشستم و بزرگ شدنت رو دیدم... با هم تاجایی که وقت داشتیم بازی کردیم و چیزهای جدید رو تجربه کردیم و یاد گرفتیم و من کنار تو چقدر رشد کردم. همیشه برای یاد گرفتن یه برق قشنگی توی چشمات هست که آدم رو وادار میکنه برات بهترین ها رو مهیا کنه تا تو هم کاملترین رو یاد بگیری.
از عشقت به دایناسورها و یادگرفتن درباره شون تا فضا و ربات ها. مثلا اینکه دایناسورها کجا زندگی می کردن، چی میخوردن. دوره های زندگی شون چی بوده و با چه دایناسورهای دیگه ای هم عصر بودن. و اینکه اگه توی کتابها درباره شون چیزی نمی دیدی میرفتی توی اینترنت و کلی سرچ میکردی حتی چیزهایی که من نمیدونستم و این برام خیلی جالب بود. سه سال هم نداشتی که یه روز گفتی مامان تو می دونی السموسورس چیه؟ گفتم میدونم یه دایناسوره ولی نمیدونم چه جور دایناسوری. اون موقع درباره اش برام گفتی و بعدش رفتی توی اینترنت گوشی و گفتی بیا درباره اش سرچ کن و  برام بخون چی نوشته و منم ازینکه یهویی اینقدر بزرگ شده بودی کلی تعجب کردم...
اینکه توی نمایشگاه های کتاب همش دنبال کتاب های مختلف می گشتی و وقتی برمیگشتی خونه با همه خستگیت مجبورمون می کردی حداقل ده تاشو برات بخونیم و ورق بزنیم.... اینکه موقع خواب همش می گفتی برام قصه بخونین و دو سه تا کتاب میاوردی برامون و وقتی تموم میشد می گفتی نخوابین هااا، برم یکی دیگه بیارم و این یکی دیگه ها حداقل تا سه تا کتاب دیگه ادامه داشت و با عشق همه داستان ها رو گوش می دادی...
وقتی می رفتیم کتابفروشی کلی کتاب رو همونجا برمی داشتی و می دادی برات بخونیم و به زور از کتابفروشی بیرون میومدیم...  اینها باعث شد برای گل پسر مامان کتابخونه بچه های آسمان رو ثبت نام کنم و هر هفته دوبار می رفتیم اونجا و کلی بازی میکردی و کتاب میخوندی و کتاب امانت میگرفتی  و وقتی یه بار قرار بود جایزه ات رو خودت انتخاب کنی علیرغم مخالفت های دایی و خاله بین سرزمین عجایب و کتابخونه، کتابخونه ی دوست داشتنیت رو انتخاب کردی. بعد از کتاب و بازی مخصوصا بازی های فکری، علاقه عجیبی به آشپزی داری و با علاقه میای کنار مامان و کلی غذاهای خوشمزه می پزی و توی کارای آشپزخونه به مامان کمک می کنی...

دیگه از عشق وعلاقه ات به زبان انگلیسی بگم که اول به انگلیسی به حرف اومدی و من با چند تا از کارشناس های زبان که صحبت کردم میگفتن نمیشه اصلا تشخیص داد محمدصدرا اول انگلیسی رو یاد گرفته یا فارسی ، هرچند ما میگیم زبان اولش یه جورایی انگلیسیه و شما خیلی نیتیو و بدون خطای تلفظی رایج بقیه بچه ها، انگلیسی رو صحبت می کنی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)