آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

قند عسل های مامان

دید و بازدید ها و مهمونی های عید و عیدی

امسال عید اولین سالی بود که گل پسر مامان آداب و رسوم مربوط به عید و سال تحویل رو میدید و از مهمونی رفتن ها و مهمون اومدن ها کلی ذوق می کرد مخصوصا اگر مهمون عزیز، نی نی هم داشتند که دیگه نور علی نور میشد. امسال عید، ما اول خونه بزرگترای فامیل مثل آقاجونا و بابابزرگ وعمه باباجون و عمه فاطمه ، عمو رضا، دایی مهدی و خاله اعظم و ... رفتیم. کلی مهمونم اومدن خونه ما و توی این دید وبازدید ها شما خیلی آقا بودی. اگر اتاقت رو مهمونا نمیدیدن شما اینقدر شیطنت میکردی که بالاخره اتاقت رو به همه نشون بدی و اون تو بازی کنی . توی عید آجیل خوردن و میوه خوردن رو از همه بیشتر دوست داشتی و شکلات خوری و بهم ریختن شکلات ها یک برنامه روتین شما توی عید شده. راس...
14 فروردين 1394

عکس های محمد صدرا در این دو ماه :

محمد صدرا و محمد جواد درحال درس خوندن: عکس های هنری دایی امیر محمد: عکس های ارسالی از طرف امین آقا و عمه فاطمه، دستتون درد نکنه خیلی خوشگلن: ژست های خوابیدن: عکس های جا مونده:   ...
23 اسفند 1393

روروئک سواری

عزیز دل مامان جدیدا توی روروک راه میری و البته اولین راه رفتنت با روروئک توی خونه آقاجون توی سقی بود که با فاطمه جون بازی میکردی. آخه اونجا هال خیلی بزرگی داره و شما با روروئکت جولان میدادی و کلی میخندیدی و فاطمه جون وقتی بهش میرسیدی بهت جایزه اسباب بازی میداد و شما بیشتر ذوق میزدی. فاطمه خیلی خوب باهت بازی میکرد و شما دوستش داری. حتی الان بعد چند هفته وقتی صداشو میشنوی از پشت تلفن، دنبالش میگردی. راستی فاطمه یک ابتکار جالب دیگه هم بخرج داد و برات با اسباب بازی هات آویزهایی درست کرد و به کالسکه ات وصل کرد و مدت زیادی شما باهشون بازی کردی. بعد از بنایی آقاجون بابا، پایین جون میده برای روروئک سواری پسرم و شبا با شما میرفتیم و شما...
9 آذر 1393

شیطنت نی نی در توکا

امروز برای بار چندم خاله سعیده و عمو محمد اومدن برای دیدن شما و با هم رفتیم شام بیرون. این اولین بار بود که موقع شام با عمو محمد شما بیدار بودی و نمیذاشتی کسی لقمه برداره و چند دفعه غذا توی گلوی عمو و خاله گیر کرد.اونجا شما رو با اسباب بازی هات سرگرم کردیم و خیلی خوش گذشت. مشغول بازی و خوردن بودیم که یه نینی ناز اومد و با یک شیرین زبونی خاصی خواست تا شما رو ببوسه. بماند که کلی طول میکشید تا بفهمیم چی میگه. اسم نی نی مجتبی بود و دفعه بعدی اومد گفت میخواد با اسباب بازی ات بازی کنه . موقع برگشتن چای صلواتی گرفتیم و خوردیم. ...
9 آذر 1393

مراسم شیرخوارگان حسینی

پسر گلم امروز جمعه قرار همه نینی های ایران و دنیا بود که توی مراسم شیرخوارگان به یاد حضرت علی اصغر شرکت کنن. من با مامانی مامان و خاله شیلا و نینیش و یکی دیگه از همکارای مامان برای شرکت توی این مراسم رفتیم مسجد امام محمد باقر (ع). اونجا یک شال و لباس و سربند یا علی اصغر(ع) به همه نی نیها دادن  و با کمک مامانی شما رو آماده کردیم. مراسم خیلی خوب و قشنگی بود و کلی نینی ناز اونجا بودن. آدم وقتی شما نی نی های خوشگل رو میدید دلش برای مظلومیت امام حسین (ع) واقعا کباب میشد. شما اونجا پسر فرشته ای بودی و نینی خاله شیلا  رو دیدی و باهش بازی کردی البته یکم هم میخواستی موهاشو بگیری ناز کنی و لباسش رو بخوری( کلا اروم و قرار نداری عسل مامان، عاش...
9 آذر 1393

اومدن خاله عاطفه و نی نی نازش

امروز خاله عاطفه همراه همسر و نینی خوشگلشون اومدن خونه ما. خیلی خوش گذشت و با هم کلی حرف زدیم و شما و فاطمه خانوم کلی بازی کردی. فاطمه جون تقریبا سه ماه از شما بزرگتره . شما یه جاهایی دوست داشتی موهای نینی خاله رو بکشی و نمیذاشتی بندگان خدا چیزی بخورن. تا دست به میوه میزدن یا چایی شون رو برمیداشتن شما زل میزدی بهشون و اونا هم معذب میشدن و نمیتونستن بخورن. من و خاله هم که بعد مدتها همو دیده بودیم کلی حرف نگفته داشتیم. راستی خاله برات یه کادوی خوشگل (بالابر کنترلی)و یه بسته شکلات هم آوردن. دستشون درد نکنه   ...
9 آذر 1393

تولد معین جون

امروز تولد پسر عموی محمدصدرا، آقا معین جون بود. جشن تولد شلوغ بود و از بزرگ ها تا بچه ها خیلی اومده بودن. محمد صدرا هم که اهل شلوغی و کنجکاویه، حسابی سرش گرم بود و بهش خوش گذشت. تا بیاد همه رو یه دور از زیر نظر بگذرونه حسابی وقت گذشته بود و حوصله اش هم سر نمی رفت. اونجا شام خوشمزه هم خوردیم و حسابی خندیدیم و بهمون خوش گذشت. محمدصدرا هم جداگانه یه کادوی کوچولو برای معین جون گرفته بود : یه حوله انگری بردز که خودش به معین جون دادش.ضمنا توی جشن تولد معین، محمدصدرا هم از چند تا از فامیل ها رونمایی گرفت! ...
18 مهر 1393

جشن نیمه شعبان

امروز بخاطر نیمه شعبان از طرف شرکت بابا دعوت شده بودیم به جشن نیمه شعبان. اینبار هم به دوست بابا عمو سعید و خانمشون خاله زهرا زحمت دادیم و باهاشون رفتیم محل جشن. چند تا سخنرانی، مولودی و دست زدن داشتیم.  محمد سجاد هم اونجا بود که یه لباس خیلی خوشگل پوشیده بود ::: بعدش هم با عمو سعید و بابا مامان محمدسجاد(عمو محمد و خاله زهرا) رفتیم پارک کوهسنگی شام خوردیم و صحبت کردیم و خندیدیم کلی خوش گذشت   ...
21 خرداد 1393

دوست جدید : سید محمد سجاد

پسرم این روزا یه دوست جدید پیداکردیم :: آقا سیدمحمد سجاد . پسر یکی از دوستای بابا. آقا محمدسجاد پسر خیلی ناز، باهوش و دوست داشتنی هستش که یه شبه تونست دل بابا و مامان رو ببره. تازه به بابا و مامان هم عمو و خاله میگه. امیدوارم دوستای خوبی با هم بشین و یه عالمه باهم بازی کنین. یه جمله هم که خیلی خوشگل محمد سجاد میگه :: آقا من از گرفتن یارانه انصراف نمی دهم!!! اینم یه عکس از این پسر خوشگل :: ...
18 خرداد 1393