آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

قند عسل های مامان

تماشای فوتبال معین کوچولو

چند وقت بود که معین کوچولو ازمون دعوت کرد تا برای تماشای بازی فوتبالش بریم و اصرار داشت که شما بازی معین خان رو از نزدیک ببینی. برای همین یه روز با نینی های دیگه محمدجواد و سامان رفتیم برای دیدن بازی معین و شما کلی خوشحال شدی. اونجا شما کلی راه رفتی و توپ بازی نی نی ها رو نگاه کردی ولی چون دوست داشتی بری توپ نی نی ها رو بگیری ، بغلت کردم و توی ورزشگاه راهت بردم و با هم اسکیت بازی کردن نی نی ها رو تماشا کردیم که وسط جماعت اسکیت سوار ها دو تا از کوچولوهای فامیل رو دیدیم. یه روز دیگه هم با باباجون از فروشگاه اتکا میومدیم که شما همش بهونه میگرفتی و میخواستی بیای بغلم و من چون رانندگی میکردم نمیتونستم بغلت کنم.برای همین باباجون گفت بریم پیش معین ...
7 تير 1394

کچل شدن محمد صدرا

برای اولین بار روز سی و یک خرداد موهای شما رو کوتاه کردیم. برای این کار، باباجون  از آقا مرتضی وقت گرفت و با آقاجون و محمدجواد و سامان رفتیم تا موهاتو کوتاه کنیم. چون زودتر رسیدیم من و شما و محمدجواد و سامان رفتیم بستنی خریدیم و کیک و بعد اومدیم توی آرایشگاه و شما با وسایل توی مغازه بازی میکردی مخصوصا یک سشوار بود که با اون همه رو کیو میکردی.تا نوبت شما شد و شما رو سپردیم آقاجون تا آقا مرتضی موهات رو کوتاه کنه که به محض روشن شدن دستگاه شروع کردی به گریه و تقریبا تا آخر کوتاه کردن موهات گریه کردی. اما انصافا آقا مرتضی کارش رو خوب بلد بود و زود موهات رو کوتاه کرد. بعدش ما تشکر کردیم و با محمدجواد رفتیم خونه مادربزرگ و موهاتو به مامانبزرگ ...
5 تير 1394

واکسن و چکاپ یکسالگی

واکسن یکسالگی گل پسرم رو با دو روز تاخیر انجام دادم تا پنجشنبه باشه و باباجون و مامانی ها هم کنارمون باشن ولی خدا رو شکر سر این واکسنت اصلا اذیت نشدی و خیلی هم آروم بودی. موقع  واکسنت من و مامانی با هم رفتیم و سامان جون هم با ما اومد. مامان هستی هم قد و وزنت رو گرفتن و یک مسواک انگشتی و قطره مولتی ویتامین و چند تا بروشور بهت جایزه داد. اونجا نی نی ها رو که میدیدی خیلی خوشحال میشدی و بلند داد میزدی نی نی، نی نی . راستی یک برگه هم دادند که پر کنم و توانایی های شما رو میسنجید که شما همه کارهای توی برگه رو انجام میدادی و مامان هستی گفت این فسقلی خیلی زرنگه ها...
1 تير 1394

دو تا نینی ناز به اسم زهرا سادات و امیرعباس

دوستای صمیمی باباجون که توی دانشگاه تبریز با هم بودن اومدن مشهد و من و شما و بابا جون رفتیم دیدنشون. قرار گذاشتیم و رفتیم هایپرمارکت پدیده و دوستای باباجون و خانواده شون رو دیدیم. شما اونجا با زهرا سادات و امیر عباس کلی بازی کردی و با زهرا سادات سوار ماشینش شدی که البته سر اینکه کی فرمون ماشین رو بگیره با هم گیس و گیس کشی راه انداختین. بعدش کلی با هم با ماشینتون دور زدیم و رفتیم توی چند تا مغازه تا برای نی نیها لباس بخریم که اونجا از این مبلمان کودک بود و شما کلی ذوق زدی و حتی رفتی روی یکی از مبل ها دراز کشیدی و چند تا عکسم گرفتیم. بعدش رفتیم رستوران پدیده و اونجا ناهار خوشمزه ای خوردیم و بعدش با نینیها و خانواده ها کلی عکس گرفتیم. موقع برگش...
23 خرداد 1394

هدیه های عمو حسن از نمایشگاه کتاب تهران

عمو حس ن که امسال رفته بودن نمایشگاه کتاب برای شما چند تا کتاب آورد و شما ک تاب ا رو خیلی دوست داری و روی کتابا میشینی و به من اشاره میکنی تا برات بخونمشون. یکی از کتابا عکس حیوونا رو داره که شما اون کتاب رو بیشتر دوست داری و حیوونا رو نشون میدی و صداشون رو ادا میکنی.             ...
7 خرداد 1394

رفتن به پارک ملت با خانواده باباجون

 این جمعه باباجون رفتند تربت و قرار بود که جمعه عصر برگردند. من و شما شب تنها بودیم و رفتیم پیش آقاجون و مامانی بابا. که عمو ها و عمه جون هم خانوادگی اومدن و برنامه ریزی کردن که همه با هم بریم پارک ملت. البته آقاجون و مامانی نیومدن. رفتیم اونجا و کنار آبها نشستیم و من و شما و سامان و معین و محمدجواد رفتیم دور استخر آب دور زدیم و کلی خوش گذشت. بعدش رفتیم سراغ تاب و سرسره و شما کلی سرسره بازی کردی گل پسرم و دوست نداشتی از سرسره ها جدا بشی. بعدش رفتیم خونه آقاجون و شام خوردیم و آخر شب همگی رفتیم طرقبه و بستنی خوردیم که شما دیگه از بس بازی کرده بودی خوابت برد. شب برای اولین بار منو شما تنها بودیم . آقاجون و مامانی مامان هم رفته بودند گناباد...
29 ارديبهشت 1394

مهمون کوچولوی محمد صدرا، آقاحسام الدین

چند روز پیش آقا حسام الدین و مامان جونش مهمون ما بودن و شما با آقا حسام کلی بازی کردی و بهت خوش گذشت. اسباب بازی هات رو آوردی و کلی بازی های دیگه. اما یه شیطونی هم میکردی و اگر من حتی با حسام صحبت میکردم برمیگشتی و نگام میکردی و می پریدی بغلم. اولش که من حسام رو بغل کردم زدی زیر گریه و اصلا کوتاه نیومدی. قربونت برم دوست دارم مامان جونم ...   ...
24 ارديبهشت 1394

محمدصدرای فوق دردری و سه شنبه های تعطیلی

نی نی مامان خیلی ددری شدی و همش در خونه رو نشون میدی و میگی دردر و اگه نبریمت کلی شیطونی و بهانه گیری میکنی. اما خونه آقاجون رو خیلی دوست داری و همش دوست داری پایین باشی. بعضی روزا که از مدرسه میام اینقدر ددر میکنی که باهم میریم پارک سرکوچه.                   البته اینجا دوست داری بغل من باشی و برای همین گریه می کنی... دیگه از ددرها خونه آقاجونه و کلی جاهای دیگه. حرم میریم و یه روز هم با آقاجون و مامانی و دایی امیر و خاله رفتیم حرم که قبلش من و شما و باباجون رفتیم آبمیوه وشیر نارگیل خوردیم که باباجون شیر نارگیل رو روی چادر مامان ریخت و من اونجا چادرم رو ش...
23 ارديبهشت 1394

سیزده بدرامسال

عشق مامان ، سیزده بدر امسال برنامه ریزی کردیم و عمو مرتضی اومد دنبال مون تا همه با هم بریم باغ. اولش توی ترافیک سنگینی گیر کردیم ولی بالاخره به باغ رسیدیم و کلی بازی کردیم و خوش گذشت. شما آب بازی کردی کنار استخر و با یک چوب بقیه رو خیس می کردی. و همش اشاره میکردی منو ول کنید برم توی آب. آقایون توی باغ غذای خوشمزه ای درست کردن و شما خیلی دوست داشتی . بعد از غذا هم دوباره والیبال که شما پیش مامانی و آقاجون بودی و ما بازی میکردیم که دیدم دوست داری با من بازی کنی و دیگه اومدم پیش گل پسرم. هواکه تاریک شد همه پریدن وسط باغ و نای نای میکردن که پسر منم جو گرفت و شروع کرد با دستش نای نای. ساعتای 10 یا 11 شب بود که برگشتیم و همه حسابی خسته بودند ولی ا...
14 فروردين 1394