آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

قند عسل های مامان

محمدصدرا، کله پاچه، سرزمین عجایب و در آخر" من رای میدهم..."

گل پسرمامان امروز  بهش کلی خوش گذشت . اول صبح همراه بابا جون و عمو حسن و محمدجواد رفتین و کله پاچه و حلیم خریدین و بعد نون خوشمزه کنجدی ( چند وقته پسرم با باباجون میره نونوایی و کلی بازی میکنه و قدم میزنه... پسرم شده نان آور خانواده). بعد از این که صبحانه رو کنار هم خوردیم و شما اصلا با شکمت رودربایستی نداشتی و حسابی کله پاچه نوش جان کردی تصمیم گرفتیم بریم سرزمین عجایب. همراه عموحسن و محمدجواد و دایی امیر محمد رفتیم و اونجا کلی بازی کردیم و شما سوار اسب یا بقول خودت سوارعرعر شدی و توپ بازی کردی و با اردکها و بقیه وسایل بازی کلی خوش گذروندی. بعد از اونجا هم داشتیم می رفتیم تا رای بدیم (انتخابات مجلس شورای اسلامی و خبرگان رهبری بو...
7 اسفند 1394

محمدصدرا در سرزمین عجایب

از طرف محل کار باباجون به بابا، بلیط تخفیف 70 درصدی سرزمین عجایب داده بودن و این شد که اولین بار همراه عمو سعید و خاله زهرا و نی نی توی راهشون رفتیم اونجا و عمو سعید که خیلی اهل بازی و خانومش که ورزشکار بودند حسابی بازی کردیم و خوش گذشت.  سری بعد با خانواده بابا جون یعنی عمه فاطمه و امین آقا و محمدجواد و عمو رضا  و ام البنین و  معین کوچولو رفتیم و همگی کلی بازی کردیم و عکس های یادگاری هم گرفتیم، آخر شب، همگی رفتیم پیتزا دو در یک و پیتزای خوشمزه خودیم و شما همش میگفتی که ته دیگ میخوای و خیلی خوشمزه پیتزا ها رو میخوردی، البته باباجون برات سوپ هم گرفتند که خیلی دوست نداشتی... سری بعد با خانواده دایی مهدی رفتیم و ح...
4 اسفند 1394

اتوبوس گردی خاله محبوبه و محمدصدرا

گل پسر مامان با آقاجون و خاله محبوبه رفتند بیرون تا من به کار ای عقب افتادم برسم. اول با هم رفته بودین اداره که دیگه شما مثل اعضای اداره آموزش و پرورش ناحیه 7 شدی و اکثر دوستاو همکارای آقاجون اونجا شما رو میشناسن و کلی هم تحویلت میگیرن و بهت خوراکی میدن. بعد کار آقاجون طول کشیده و شما و خاله رفتین پارک و بعد خونه خانوم ساکنی از همسایه های خونه قدیممون و با نوه اش کلی بازی کرده بودی و آخر با اتوبوس رفتین خونه( آخه شما اتوبوس سواری رو خیلی دوست داری) و خاله برات کلی هم خوراکی خریده بود. ...
25 بهمن 1394

محمدصدرا در راه آهن

اینجا محمدصدرا توی راه آهن منتظر خاله محبوبه است تا از مسافرت بیاد و با آقاجون داره توی محوطه راه آهن بازی میکنه... خاله جون مهربون برای قند عسل خان یک تانک خوشگل کادو آورده که محمدصدرا بهش میگه نانک و کلی باهش نای نای میکنه. تانک هم تانک قدیم... ...
20 بهمن 1394

محمدصدرا و دیدن حیوانات در باغ وحش

برای دومین بار تصمیم گرفتیم بریم بلاغ وحش و شما حیوونا رو از نزدیک ببینی که این بار با عمو رضا هماهنگ کردیم و همراه خانواده عمو رفتیم باغ وحش وکیل آباد. این بار با تجربه بودیم و برای حیوونا کلی نون و خوراکی برداشتیم و شما و معین به حیوونا خوراکی میدادین و کلی ذوق کردین. توی باغ وحش، تعدادی از کارکنان رفته بودن توی قفس ببرها و با اونا بازی میکردن که شما دیدی یکی زد توی سر ببر و ببره پرید روش و نازش کرد، این بود که به هر کی میرسیدی میگفتی آقا، ببر و با دستت میزدی روی سرت و بعد ناز میکردی خودت رو و من باید برای همه ترجمه میکردم که شما منظورت چیه. نون خوردن شتر ها و جرقه خوردن میمونا هم برات جالب بود و اداشو برای دیگران در میاوردی. میمونای ناقلا...
17 دی 1394

مراسم شب یلدا....

من و شما از صبح با همدیگه ژله انار درست کردیم و باسلوق و کیک شکلاتی و میز یلدامون رو با هم چیدیم که باباجون اومد و با عمه و عمو رضا هماهنگ کردیم و رفتیم خوراکی هامون رو خونه آقاجون دور هم خوردیم. امیر محمد و آقاجون سرمای شدیدی خورده بودند و خیلی بد شد که نتونستیم مثل بقیه سالها شب یلدا کنار اوناو بابابزرگ و مامان بزرگ مهربون هم باشیم... ...
1 دی 1394

محمدصدرا در حرم امام رضا (ع)

توی دهه آخر صفر بدلیل شلوغی بیش از اندازه حرم نشد که بریم و بعد از این دهه با آقاجون و مامانی و عمو حسن و محمدجواد رفتیم حرم و طبق معمول شما به امام رضا ع سلام دادی و کلی بازی کردی...   ...
25 آذر 1394

محمدصدرا از نگاه تصویر...

نوشتن مدل محمدصدرایی :گل پسر مامان مثل مامان عاشق نوشتنه و روی برگه اشاره میکنه تا بهش بگم چی بنویسه و منم مثلا میگم بنویس مامان ، اون موقع محمدصدرا شروع میکنه به نوشتن و همزمان تکرار میکنه ماما و تا وقتی نوشتنش تموم نشده گفتنش رو ادامه میده و میکشه... ( من قبل از رفتن به مدرسه خواندن و نوشتن رو بلد بودم ، تازه به مامانم میگفتم بیا مثل خط اوشین (ژاپنی) به من یاد بده ) مدل های تلویزیون دیدن محمدصدرایی: البته من برای کارتون دیدن محمدصدرا قواعد سفت و محکمی دارم و اجازه دیدن هر فیلم و کارتونی رو بهش نمیدم ولی اونو از دیدن تلویزیون هم منع نمیکنم، بلکه با کارتون هایی که خودم تهیه میکنم و روشون کاملا تحقیق کردم این مساله رو مدیریت میکنم....
7 آذر 1394

یک روز پر از ماشین بازی

گل پسر مامان به ماشینش خیلی علاقه داره و مدام باهش بازی میکنه از رانندگی الکی توی خونه تا پخش آهنگ و رقصیدن و حتی دیدن تلویزیون و خوردن به به ، همه رو توی ماشینش انجام میده. البته موقع نای نای کارای خطرناکی هم میکنه مثل اینکه میره روی کاپوت ماشینش برای همین تصمیم گرفتم که این پنجشنبه که باباجون میره دانشگاه با ماشین پسرم بریم خونه آقاجون و اونجا توی حیاط ماشین بازی کنه. صبح که از خواب بیدار شدیم دیدم آقاجون و مامانی نرفتن باغ و دارن توی پارکینگ کار میکنن. برای همین منم ماشینت رو بردم توی کوچه و دو ساعتی رو ماشین سواری کردی. ( البته نکات ایمنی رو رعایت کردیم: اینکه ماشینت کنترل داره خیلی راحته و واقعا کار رو برای من و شما آ...
5 آذر 1394