آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

قند عسل های مامان

پارک رفتن های این چند وقت... بدون شرح و با شرح

پارک رفتن های ما کما کان ادامه داره و تقریبا روزی یکبار میریم پارک اونم متنوع از دوتا پارکی که سر کوچه خونه هست تا پارک ملت و پارک نزدیک خونه آقاجون و پارکهای نزدیک خونه الیکا کوچولو ، پارک سیمرغ  و خلاصه برنامه خوبیه... توی پارک ملت، محمدصدرا علاوه بر بازی با وسایل بازی میره توی قسمت شن ها و کلی با اسباب بازیهایی که براش برمیدارم شن بازی میکنه ولی از قسمت فواره های آب چون بچه ها جیغ میزنن فعلا خوشش نمیاد.                                        ...
27 شهريور 1395

بستنی های خوشمزه

با عمو حسن و محمدجواد از مراسم افطاری خونه بابابزرگ سامان برمیگشتیم که آقایون هوس آبمیوه نمودند و رفتیم به آبمیوه خوری ، اونم چه آبمیوه هایی شیرهویچ بستنی، شیر توت فرنگی بستنی با مخلفات، شیر کره بادوم زمینی بستنی ... من و محمدصدرا شیرموز بستنی سفارش دادیم و بستنی مغزدار.. ولی انصافا خیلی خوشمزه بود... و این دلیلی شد بر اینکه مشتری مداوم این آبمیوه فروشی بشیم... دوبار دیگه با  عمو حسن و محمدجواد ، با خاله محبوبه ، خانواده عمورضا و تقریبا هر بار که خانوادگی میریم پیاده روی و از جلوی این مغازه رد میشیم محمدصدرا میگه شیرموز میخوام و بابا مهدی فورا اطاعت میکنه... طرقبه هم برای خوردن آبمیوه و بستنی تقریبا زیاد میریم یکی دوبار با...
26 شهريور 1395

مهمون کوچولوی محمدصدرا

آقا محمدمهدی پسر خاله شیلا، همکار مامان و یکی از دوستای خوب محمدصدراست... این دو تا پسر ناز بافاصله زمانی چهار روز از همدیگه بدنیا اومدند... من و خاله شیلاتوی مدت بارداری با هم تبادل اطلاعات زیاد داشتیم و کلی توی مدرسه بهمون خوش میگذشت... آقا محمدمهدی چند باری اومده خونه ما و مهمون کوچولوی محمدصدرا بوده و با هم حسابی بازی کردند و خوش گذروندن... انشاءالله که همیشه دو تا دوست خوب باقی بمونند...   ...
19 شهريور 1395

یک روز در نیشابور

یه روز جمعه با خانواده مامان و دایی مهدی رفتیم نیشابور، اونجا رفتیم مزار عطار و کمال الم لک و.... اونجا کلی بازی کردیم و با مائده کوچولو صحبت میکردیم... دایی مهدی و بابامهدی برامون جوجه درست کردن( شما دایی مهدی رو با جوجه میشناسی و اگه جایی بریم که دایی باشه و غذای دیگه ای داشته باشیم شما اعتراض میکنی   ...
19 شهريور 1395

سرزمین عجایب

محمدصدرا عشق سرزمین عجایبه و هر وقت تبلیغ یا عکساشو می بینه میگه بریم سرزمین عجایب. بابا مهدی هم که پایه عالیه این بازی هاست ... توی تعطیلات عید فطر اول رفتیم رستوران عبدالهی ناهار خوردیم و بعدش رفتیم دنبال محمدجواد و چهار نفری رفتیم سرزمین عجایب... اونجا طبق معمول سوار اسب شدی و این بار شن بازی هم کردی ...ماشین سواری و بازی با اردکها و دایناسور و گرفتن عکس و موتور سواری و بولینگ از کارهای مورد علاقه ات توی سرزمین عجایبه ...
17 تير 1395

چالیدره با خانواده مامانی

یه شب خاله محبوبه همه رو مهمون کرد تا بریم چالیدره و توی جنگ اونجاشرکت کنبم... من و شما همراه خانواده مامان رفتیم و حسابی خوش گذروندیم ... اونجا برنامه های زیادی داشتند مثل دعوت از خواننده ها و بازیگرا و اجرای رقص محلی و سرود و ... بعدش هم رفتیم دور زدن و خوراکی خوردن و البته قایق سواری که خیلی چسبید و شما خیلی خوشت اومد...   ...
14 تير 1395

نمایشگاه های مبل شاندیز

 امین آقا و عمه جون میخواستن برن شاندیز میز ناهارخوری سفارش بدن و از طرفی شما اجازه بازی به جواد و عموحسن و بابا نمیدادی ، این شد که ماهمراه عمه جون رفتیم و کلی خوش گذروندیم... شما توی مغازه ها برای اتاقت مبل انتخاب میکردی و یا توی تاب ها می نشستی تا کار ما تموم بشه و حسابی بهمون خوش گذشت... این سرویس رنگی رنگی انتخاب پسر خوش سلیقه منه... ...
11 تير 1395

راهپیمایی روز قدس

 امسال من و شما ، همراه خاله محبوبه رفتیم راهپیمایی و اونجابعد راهپیمایی، مامانی رو دیدیم که دم بیمارستان موسی بن جعفر با دایی مهدی ایستادن که متوجه شدیم نی نی دایی میخواد به دنیا بیاد... بعد از یکم موندن با دایی خداحافظی کردیم و اومدیم خونه که وقتی رسیدیم دایی زنگ زد که فرشته کوچولوشون زمینی شده ... پی نوشت: ماشین رو توی کوچه مدرسه فرهنگ و ادب پارک کردیم که من کلاس اول و دومم رو اونجا گذرونده بودم و کلی خاطره برام زنده شد.... ...
11 تير 1395

نی نی جدید دایی بزرگ

  نی نی خوشگل دایی بزرگ روز قدس به دنیا اومد و زمینی شد. بالاخره با محمدصدرا که از قبل انتظار به دنیا اومدن این نی نی رو میکشید رفتیم دیدنش. البته قبلش رفتیم برای نی نی جون کادو خریدیم که محمدصدرا خودش انتخاب کرد. اونجا از دیدن نی نی یه خورده جا خورد آخه انتظار نی نی به این کوچولویی رو نداشت و فکر میکرد مثل الیکا یا معینه ... خلاصه اونجا طبق معمول کلی بازی کرد و به توتوها به داد و کلی عکس از نی نی و مامان یزرگ و بابابزرگ گرفت. انشاءألله این نی نی ناز، زیر سایه مامان و باباش عاقبت به خیر بشه... ...
11 تير 1395