آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

قند عسل های مامان

یلدا و خوراکی های خوشمزه

امسال شب یلدا آقاجون بابا مشهد نبودن و جاشون حسابی خالی بود... از صبح من و شما با همدیگه کلی ژله و شیرینی و باسلوق و کیک درست کردیم و بازی کردیم تا که بابامهدی از سرکار اومد و تصمیم گرفتیم همه با هم بریم خونه بابابزرگ... خاله اعظم هم آش خوشمزه ای درست کرده بود. خلاصه که کنار بابابزرگ و مامان بزرگ مهربون، یه دورهمی شیرین با یه عالمه میوه و خوراکی خوشمزه داشتیم و کلی همه گل گفتن و گل شنفتن... خدا این رسم و رسومات خوب رو کنار بزرگترای دوست داشتنی برای همه مردم حفظ کنه... پی نوشت1: اون قالب ژله که برنگردوندم دستور اکید قند عسله چون مال خودش بود... ولی آخرم قسمت همکارای خاله محبوبه شد. اینم بعد از جداسازی... پی نوشت 2: توی دو...
1 دی 1395

محمدصدرا و آدم برفی

محمدصدرا تا حالا برف زیاد دیده ولی برف اساسی که بشه باهش آدم برفی درست کرد، تا حالا ندیده بود. موقع برف باریدن داشتیم با بابامهدی صحبت میکردیم که کجا آدم برفی درست کنیم ، خاله محبوبه زنگ زد و دعوتمون کرد به ناهار خونه آقاجون... بعد هم اومد دنبالمون و رفتیم خونه آقاجون و بابامهدی با کمک بقیه یه آدم برفی بزرگ درست کرد.. دایی مهدی و جوجه هاش هم اومدن و کلی پرتاب گلوله برفی داشتیم و دنبال هم کردیم... خلاصه یه روز به یاد ماندنی برفی برامون رقم خورد و کلی بهمون خوش گذشت... ...
26 آذر 1395

محمدصدرا خونه دوست جوناش

من و محمدصدرا زیاد خونه دوستای مامان و .... میریم یا حتی باهشون میریم پارک تا محمدصدرا با هم سن و سالای خودش بازی کنه... چندوقت پیش  یکی دوستای قدیمم رو که نزدیک هشت سال ازش بیخبر بودم و هرچی میگشتم پیدا نمیکردم،اتفاقی پیدا کردم و بعد صحبت تلفنی قرار شد بریم خونه شون دیدنش ... خاله زینب یه نی نی ناز به اسم یوسف داشت که محمدصدرا حسابی باهش بازی کرد و البته سر مالکیت اشیا کمی هم باهم بحثشون شدولی به هر حال با هم بازی کردن و ناهار خوردیم و بعد که نی نی ها خوابیدن کلی از گذشته ها گفتیم و حسابی بهمون خوش گذشت... نی نی بعدی که محمدصدرا خیلی دوسش داره فاطمه جون دختر خاله عاطفه است که بعد چندوقت رفتیم خونه شون و نی نی ها کلی بازی کرد...
20 آذر 1395

از هر طرف بگوش میرسد بانگ یا حسین(ع)

اصلاً حسين جنس غمش فرق مي کند         اين راه عشق پيچ و خمش فرق مي کند اينجا گدا هميشه طلبکار مي شود               اینجا که آمدي کرمش فرق مي کند شاعر شدم براي سرودن برايشان                اين خانواده، محتشمش فرق مي کند “ صد مرده زنده مي شود از ذکر يا حسين ”      عيساي خانواده دمش فرق مي کند از نوع ويژگي دعا زير قبه اش                  &nbs...
25 مهر 1395

خونه ی هواپیماها...

قرار بود عمو حسن پسرم از تهران بیاد و ما بریم دنبالشون فرودگاه، که قبلش بابا مهدی برای محمدصدرا توضیح میداد که داریم میریم یه جایی پر از هواپیماهای بزرگ و ... که محمدصدرا گفت میلیم اونه ی هواپیماها(میریم خونه هواپیماها که البته هواپیما رو جدیدا درست میگه و قبلا میگفت هَپِمِه) وقتی رسیدیم محمدصدرا کلی خوشحال بود و ذوق زده از دیدن هواپیما که با هر دردسری بود بهش هواپیماها رو نشون دادیم و خرگوش مامان کلی توی فرودگاه بپربپر کرد و از پله برقی پایین بالا رفت و خوراکی های خوشمزه خورد... در اقدامی عجیب، وقتی محمدصدرا، عمو حسن رو دید اصلا غریبی نکرد و بغل عمو حسن موند....   ...
19 مهر 1395

گل پسرم روزت مبارک

جهان، بی خنده های تو معنا نخواهد داشت. اگر تو نباشی، هیچ بهاری ـ حتی اگر لبریز شکوفه باشد ـ دیدن ندارد . اگر تو نبودی، باران ها همه دلگیر می شدند و هیچ مادری عاشقانه زیر باران ها، بی چتر لبخند نمی زد. اگر تو نبودی، آسمان با همه حجم آبی اش، در چشم های همیشه خیس هر پدری، دلگیرتر از چهار دیواری کوچکی می شد که به زندانی کوچک بیش نمی ماند . اگر تو نبودی، شمعدانی های لب پنجره، این گونه زیبا گل نمی کردند و عطر سیب، دیگر معنایی نداشت . اگر کودک نبود، نه پدر معنا داشت، نه هیچ مادری بهشتی می شد . اگر کودکان نبودند، شکوفه های زندگی به بهار نمی رسیدند و خانواده، بی مفهوم ترین واژه ای می شد که در لغت نامه ها می شد پیدا کنی . کودکان، ب...
16 مهر 1395

نگهداری از نی نی خاله شیلا

خاله شیلا همکار مامان، زنگ زد و گفت محمدمتین یکماهه اش رو برای یه روز نگه داریم و ما هم با آغوش باز از این پیشنهاد استقبال کردیم.... صبح زود که خاله جون نی نی رو آورد شما خواب بودی ولی وقتی بیدار شدی و طبق معمول دنبال باباجون توی خونه میگشتی تا محمدمتین رو دیدی، نگاهت بهش قفل شد و چند ثانیه حتی پلک نزدی... خلاصه از دیدن نی نی اینقدر ذوق زدی که خدا میدونه ولی رفتاری توام با بزرگی داشتی و کلی ازش مراقبت کردی... شیشه اش رو نگه میداشتی تا شیرش رو بخوره... نازش میکردی و می بوسیدیش ، براش اسباب بازی آوردی  و اصلا بهش حسودی نکردی.... ظهر که خاله شیلا اومد دنبالش خیلی راضی نبودی که نی نی بره ولی مرد مامان مخالفتی هم نکر...
14 مهر 1395