آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

قند عسل های مامان

محمدصدرا در باغ

صبح وقتی با باباجون از نونوایی و پیاده روی بر میگشتی، آقاجون بابا رو توی پیلوت دیده بودی  و آقاجون به شما گفته بودن که باهشون بری باغ و شما هم از خدا خواسته دیگه داد و بیداد که من و آده و مادِدِه ، باغ یعنی من با آقاجون و مامانی برم باغ. خلاصه آقاجون شما و معین کوچولو رو بردن و قرار شد ما و عمو رضا و مامان معین بعدا بریم. که توی فاصله ای که ما دیر تر رسیدیم شما کلی توی باغ بازی کرده بودی. وقتی ما اومدیم من و شما و معین رفتیم دوچرخه بازی و چوب جمع کردیم . سری بعد رفتیم دنبال خونه مورچه ها و کلی خونه پیدا کردیم و انواع مختلف مورچه ها رو شما دیدی. خاک بازی و کامیون بازی و گردش بین درختا و کلی تفریح دیگه از کارای شما توی باغ بود. شب امین آق...
17 ارديبهشت 1395

دورهمی دوستان دانشگاه مامان خونه خاله الهام

خاله الهام ازدوستان دوره دانشگاه مامان، به مناسبت تولد امام علی ع و تولد خودش دوستان رو دعوت کرده بود به جشن که واقعا جشن عالی و خوبی بود.این بار هم با خاله طیبه رفتیم و اونجا به بچه ها کادو دادند همراه بادکنک و پک ذرت بوداده. اونجا شما با نی نی ها کلی بازی کردی و میوه و کیک و.... خوردی. خلاصه که حسابی خوش گذشت. ...
11 ارديبهشت 1395

پارک ملت با مهدیسا جون

امروز با خاله معصومه و خاله محبوبه رفتیم پارک ملت و شما تا تونستی با مهدیسا بازی کردی و حسابی بهت خوش گذشت. بعد بازی بابامهدی جون از دانشگاه اومد پیش ما و چون تولد خاله محبوبه هم بود رفتیم دسته جمعی بستنی خوردیم ... خاله محبوبه جون مهربون تولدت هزار بار مبارک... دوست داریم ...
8 ارديبهشت 1395

ترس محمدصدرا از سرسره پیچی

گل پسرم شما از سرسره های پیچی تونلی خیلی می ترسیدی و اصلا حاضر نبود ی که بری داخلش. اما یه بار که با معین رفتیم پارک سر کوچه،یک نی نی رو روی پای معین نشوندم و شما دیدی که با هم سر خوردن و اصلا اتفاقی نیفتاد این شد راضی شدی همینطوری سر بخوری و بعد از چند بار پارک رفتن با الیکا و معین الان دیگه بدون هیچ کمکی از سرسره های پیچی خیلی وحشتناک سر میخوری و اصلا نمی ترسی پسر شجاع من... ...
6 ارديبهشت 1395

دورهمی های همکارای بابا جون

همکارای بابا قرار گذاشته بودند تا با هم یک دورهمی بکذارند و خونه همدیگه رفت و آمد داشته باشن که اولین خونه برای مهمونی خونه ما تعیین شد. ولی چون باباجون به ما دیر خبر داد طبق معمول مزاحم خاله محبوبه جون دیم و خاله کی کمکمون کرد. اول خونه رو مرتب کردیم و جارو و گردگیری ( گردگیری با وجود شما خیلی کار سختیه ، چون همش رد انگشتای کوچولوت با خوراکی هایی که خوردی روی وسایله )بعد ژله درست کردیم و رفتیم شیرینی خریدیم و آخر رفتیم دنبال باباجون دانشگاه و میوه خریدن و ... خلاصه شب خیلی خوبی بود و بهمون حسابی خوش گذشت. شما هم با نی نی ها کلی بازی کردی و نی نی ها از اتاقت خیلی خوششون اومده بود. هفته بعد همه خونه سحرجون دعوت بودیم و شام خوشمزه ای که ...
30 فروردين 1395

نوروز 95، خونه تکونی، دید و بازدید و هفت سین

  خونه تکونی عید امسال رو از یک ماه پیش شروع کردم و تقریبا تموم کارام انجام شده بود که آبگرمکن خونه خراب شد و فرش و موکت آشپزخونه خیس شد و کلی خرابکاری به بار آورد و مجبور شدم تمام کارا رو دوباره انجام بدم چون تقریبا یک هفته درگیر آبگرمکن و خرید آبگرمکن جدید و ... بودیم. خلاصه تا صبح روز عید مشغول تمیز کاری بودم و دقیقه نود سفره هفت سین چیدم. اولین دید و بازدید عید رو خونه آقاجون بابا رفتیم و بعدش خونه آقاجون مامان که ناهار رو هم همونجا موندیم. میخواستیم خونه بابابزرگ هم بریم که نشد. توی عید خونه دایی مهدی و خاله اعظم، عمورضا و عمه فاطمه و کلی فامیل دیگه رفتیم و شما ضمن عیدی گرفتن خیلی خوشحال بودی که همش به تفریح و گردشیم....
13 فروردين 1395

دور همی دوستای دوره دبیرستان مامان

دورهمی دوستای دوره دبیرستان مامان ، این بار خونه ما برگزار شد و محمدصدرا بعد کلی انتظار، نی نی های دوستای مامان رو دید و باهشون کلی بازی کرد. (توی این عکس شما منتظر دوستاتی...) اون روز خاله محبوبه جون اومد خونه و کلی به مامان کمک کرد . حدود 14 تا از دوستای مامان با نی نی هاشون اومدن خونه و بعد مدتها دیدارها تازه شد. شما با نی نی ها کلی بازی کردی و خوش گذروندی.اون روز هم به مامانا خوش  گذشت و هم به نی نی ها .. پی نوشت: اینجاهنوز اول ورود نی نی هاست که شما خجالت می کشیدی و اسباب بازی هات رو آوردی توی آشپزخونه پیش خاله محبوبه و خاله کمی بعد شما رو برد توی اتاق پیش بچه ها و با هم بازی کردین که یخت آب شد. ...
15 اسفند 1394

حرم مطهر رضوی

امروز مراسم تشییع تولیت آستان قدس ،آیت الله واعظ طبسی بود و آقاجون و مامانی همراه دایی و خاله و مامان بزرگ و بابابزرگ مهربون، عازم حرم بودند که ما هم فرصت رو غنیمت دونستیم و همراهشون رفتیم. حرم اولش خیلی شلوغ بود ولی کم کم خلوت شد و شما کلی همراه خاله که پایه شیطنت خوبیه  آب بازی کردی و با مامان بزرگ و بابابزرگ کلی توی حرم قدم زدی.   ...
14 اسفند 1394

دورهمی دوستان دانشگاه مامان خونه خاله مرضیه

خاله مرضیه بچه های دوره دانشگاه رو به صرف آش و دورهمی طولانی دعوت کرد که این دورهمی نزدیک 8 ساعت طول کشید. اونجا هم مامان و دوستاش بعد مدت طولانی همدیگر رو دیده بودن و کلی خاطره تازه شد. اولش خاله طیبه و آقا محمدصدرای خاله اومدن دنبالمون و با هم رفتیم خونه خاله مرضیه. اونجا بعد دیده بوسی و ...، نی نی ها رفتن توی اتاق آقا سلمان و کلی با هم بازی کردین. شما با بچه ها خیلی زود دوست شدی و برای همه شون بوس میفرستادی. با اسباب بازی های سلمان هم خوب بازی کردی مخصوصا سرسره اش رو. ...
13 اسفند 1394