آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

قند عسل های مامان

نگهداری از نی نی خاله شیلا

خاله شیلا همکار مامان، زنگ زد و گفت محمدمتین یکماهه اش رو برای یه روز نگه داریم و ما هم با آغوش باز از این پیشنهاد استقبال کردیم.... صبح زود که خاله جون نی نی رو آورد شما خواب بودی ولی وقتی بیدار شدی و طبق معمول دنبال باباجون توی خونه میگشتی تا محمدمتین رو دیدی، نگاهت بهش قفل شد و چند ثانیه حتی پلک نزدی... خلاصه از دیدن نی نی اینقدر ذوق زدی که خدا میدونه ولی رفتاری توام با بزرگی داشتی و کلی ازش مراقبت کردی... شیشه اش رو نگه میداشتی تا شیرش رو بخوره... نازش میکردی و می بوسیدیش ، براش اسباب بازی آوردی  و اصلا بهش حسودی نکردی.... ظهر که خاله شیلا اومد دنبالش خیلی راضی نبودی که نی نی بره ولی مرد مامان مخالفتی هم نکر...
14 مهر 1395

محمدصدرا در حرم

گل پسر مامان حرم امام رضا رو خیلی دوست داره و وقتی میخوایم بریم حرم خیلی خوشحال میشه و انرژی میگیره... از وقتی وارد میشیم به امام رضا(ع) سلام میده و ضمن زیارت، توی حرم بدو بدو کردن و بازی با مهر و کتاب دعا و نی نی های دیگه و البته خوردن خوراکی هاش جزو برنامه های همیشگیشه... یه بار با بابابزرگ و مامان بزرگ و مامانی رفتیم حرم، که تولد حضرت معصومه بود و حرم کلی چراغونی و محمدصدرا کلی حال کرد... نماز جماعت رو حرم خوندیم و خیلی بهمون خوش گذشت... (محمدصدرا همش میگفت تبلد خاله معصومه امان مهدیساست... )   یه بار هم با عمه جون و مامانی و عمو حسن و جواد رفتیم که اون دفعه هم محمدصدرا کلی شیطونی کرد ... سری بعد...
8 مهر 1395

حرف ها و کارهای جیگر طلا

خاطره سازی: من: بابابزرگ به محمدصدرا چی میگه... محمدصدرا : ای مرد خدا... من: مامان بزرگ به محمدصدرا چی میگه... محمدصدرا : جیگر منی.... من: آقاجون به محمدصدرا چی میگه... محمدصدرا : باباسی ماماسی من: مامانی به محمدصدرا چی میگه... محمدصدرا : ای پویووو من: بابامهدی جون به محمدصدرا چی میگه... محمدصدرا : جینگیل جینگیل من: مامان به محمدصدرا چی میگه... محمدصدرا : نفس منی من: دایی بزرگ به محمدصدرا چی میگه... محمدصدرا : عسل دایی من: خاله محبوبه به محمدصدرا چی میگه... محمدصدرا : زندگی من: دایی امیر به محمدصدرا چی میگه... محمدصدرا : بی محمدصدرا نه!! اصلا   راه رفتن روی ارتفاع و از روی خطها : محمدصدرا عاشق راه رفتن...
27 شهريور 1395

پارک رفتن های این چند وقت... بدون شرح و با شرح

پارک رفتن های ما کما کان ادامه داره و تقریبا روزی یکبار میریم پارک اونم متنوع از دوتا پارکی که سر کوچه خونه هست تا پارک ملت و پارک نزدیک خونه آقاجون و پارکهای نزدیک خونه الیکا کوچولو ، پارک سیمرغ  و خلاصه برنامه خوبیه... توی پارک ملت، محمدصدرا علاوه بر بازی با وسایل بازی میره توی قسمت شن ها و کلی با اسباب بازیهایی که براش برمیدارم شن بازی میکنه ولی از قسمت فواره های آب چون بچه ها جیغ میزنن فعلا خوشش نمیاد.                                        ...
27 شهريور 1395

عکس ها....

محمدصدرای عینکی تایم لاین دیواری وقتی محمدصدرا بابا مهدی میشود... کفش پوشیدن محمدصدرا به تقلید از باباجون   نماز خوندن محمدصرا با بابا مهدی و مامانی... کلا وقتی میخوای با من نماز بخونی چادر می پوشی جدیدا وقتی می بینی دارم نماز میخونم میای موقع تشهد می شینی روی پام و بلند نمیشی...   قایم شدن محمدصدرایی: خونه ما کوچیکه ولی نه اونقدر که برای این فسقلی جا نباشه.... محمدصدرا عاشق قایم شدنه تا بریم پیداش کنیم. یا میره بین در کابینت ها و داد میزنه تُمک تا بریم کمکش کنیم و نجاتش بدیم... جدیدا هم دستا یا پاهاشو قایم میکنه و میگه زنگ بزن به مامان بزرگ یا مامانی بگو، دستای محمدصدرا نیست خونه...
24 شهريور 1395

بازی و سرگرمی های محمد صدرا

کتاب خوندن: محمدصدرا زمان زیادی رو به کتاب خوندن میگذرونه وهر جایی که میریم کتاباش رو هم بر میداره... مخصوصا موقع خواب که کتاباش رو میاره برای من و بابا جونش و میگه بخون و بعد که تموم شد میگه نخوابی ها، برم یکی دیگه بیارم و تا از اتاق میره بیرون با چشماش ما رو دنبال میکنه که خوابمون نبره و این قصه حداقل تا 5 یا 6 کتاب ادامه داره   بازی با حیوانات : که بعدا در موردش مفصل مینویسم       نقاشی: محمدصدرا نقاشی کشیدن رو خیلی دوست داره و با تمرکز دایره و مربع میکشه و انصافا دایره های خوبی هم میکشه... چند وقت پیش گفت مامان ماهی بکش و بعد روی تخته اش یه ماهی خودش کشید ولی تا اومدم عکس بگیرم...
21 شهريور 1395

یک روز در نیشابور

یه روز جمعه با خانواده مامان و دایی مهدی رفتیم نیشابور، اونجا رفتیم مزار عطار و کمال الم لک و.... اونجا کلی بازی کردیم و با مائده کوچولو صحبت میکردیم... دایی مهدی و بابامهدی برامون جوجه درست کردن( شما دایی مهدی رو با جوجه میشناسی و اگه جایی بریم که دایی باشه و غذای دیگه ای داشته باشیم شما اعتراض میکنی   ...
19 شهريور 1395

بعضی از ددرهای خوشمزه این مدت...

رستوران احسان: از رستوران هایی که تاحالا رفتیم شما بیشتر از ارم خوشت اومده و احسان... برای رستوران احسان ما سعی میکنیم دیر بریم، چون شلوغه و شما موقع غذا خوردن بلند نمیشی و میگی اینو بخورم بعد بریم و بعدش باز یه چیز دیگه میخوای بخوری و این قصه ادامه دارد... البته شما بیشتر از غذا، دسر ها و میوه های رستوران رو دوست داری و البته عاشق ماهیچه ای                         شام در رستوران ملکوت: رستوران ملکوت محوطه قشنگی داره وشما ازش خیلی خوشت اومد... پیتزا لیان: بابا مهدی عاشق پیتزا از نوع بیرونیه و یه روز که رفته بودیم نون بگیریم، پ...
19 شهريور 1395