آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

قند عسل های مامان

بیماری دست، پا، دهان

این بیماری به اندازه اسمش عجیب و غریب بود. چند وقت پیش، شب چهلم امام حسین، امین آقا وعمه جون همراه محمدجواد اومده بودن خونه آقاجون و ما هم اونجا بودیم و کلی با محمدجواد بازی کردی . اون شب محمدجواد گفت که دهنش و کف پاش دونه هایی مثل تبخال زده که منم دیدم و حسابی برای همه عجیب بود ولی همه کر کردیم یک تبخال ساده است . محمدجواد حسابی اذیت بود و حتی نمیتونست حرف بزنه و فرداش هم باید برای مراسم شبیه خوانی کلی اجرا میکرد که برای همین بهش همه سماق دادندتا بخوره و درد دهنش کمتر بشه. خلاصه دقیقا هفته بعد دیدم شما هم سه روز تب کردی و مثل دونه های محمدجواد زده بودی که بعد کلی سرچ توی اینترنت اسم مریضی رو پیدا کردیم و پیش دکترت خانوم سخایی هم بردمت. خلاص...
27 آذر 1394

محمدصدرا از نگاه تصویر...

نوشتن مدل محمدصدرایی :گل پسر مامان مثل مامان عاشق نوشتنه و روی برگه اشاره میکنه تا بهش بگم چی بنویسه و منم مثلا میگم بنویس مامان ، اون موقع محمدصدرا شروع میکنه به نوشتن و همزمان تکرار میکنه ماما و تا وقتی نوشتنش تموم نشده گفتنش رو ادامه میده و میکشه... ( من قبل از رفتن به مدرسه خواندن و نوشتن رو بلد بودم ، تازه به مامانم میگفتم بیا مثل خط اوشین (ژاپنی) به من یاد بده ) مدل های تلویزیون دیدن محمدصدرایی: البته من برای کارتون دیدن محمدصدرا قواعد سفت و محکمی دارم و اجازه دیدن هر فیلم و کارتونی رو بهش نمیدم ولی اونو از دیدن تلویزیون هم منع نمیکنم، بلکه با کارتون هایی که خودم تهیه میکنم و روشون کاملا تحقیق کردم این مساله رو مدیریت میکنم....
7 آذر 1394

یک روز پر از ماشین بازی

گل پسر مامان به ماشینش خیلی علاقه داره و مدام باهش بازی میکنه از رانندگی الکی توی خونه تا پخش آهنگ و رقصیدن و حتی دیدن تلویزیون و خوردن به به ، همه رو توی ماشینش انجام میده. البته موقع نای نای کارای خطرناکی هم میکنه مثل اینکه میره روی کاپوت ماشینش برای همین تصمیم گرفتم که این پنجشنبه که باباجون میره دانشگاه با ماشین پسرم بریم خونه آقاجون و اونجا توی حیاط ماشین بازی کنه. صبح که از خواب بیدار شدیم دیدم آقاجون و مامانی نرفتن باغ و دارن توی پارکینگ کار میکنن. برای همین منم ماشینت رو بردم توی کوچه و دو ساعتی رو ماشین سواری کردی. ( البته نکات ایمنی رو رعایت کردیم: اینکه ماشینت کنترل داره خیلی راحته و واقعا کار رو برای من و شما آ...
5 آذر 1394

رفتن به آزمایشگاه

از موقعی که یکساله شدی خانوم دکتر مهربون برات یک آزمایش برای چکاپ نوشته بود که چون خیلی گوچولو بودی می ترسیدم انجامش بدم ولی خب خانوم دکتر خیلی اصرار داشت و میگفت برای همه بچه ها می نویسه و لازمه انجامش بدیم. چند روز پیش آقاجون و بابایی میخواستند برای چکاپ سالانه شون برن آزمایشگاه که بالاخره قسمت شد که شما هم آزمایشت رو انجام بدی. صبح زود وقتی خواب بودی بردیمت  و نزدیک آزمایشگاه دکتر منصف، بیدار شدی. اونجا که رسیدیم، دو تا نی نی داشتند آزمایش میدادن و خیلی گریه کردن . برای همین من خیلی ترسیدم ولی با اسباب بازی ها و کتابایی که برات برداشته بودم سرگرمت کردم. اول آقاجون و بابا آزمایش دادن و بعد نوبت شما شد. وقتی رفتیم اتاق نمونه گیری یه خا...
19 آبان 1394

خرید همراه با ماشین بازی

آقاجون بابا میخواستن از چند تا فروشگاه خرید کنند و چون شما خرید رو خیلی دوست داری ما هم با آقاجون رفتیم و حسابی به گل پسر مامان خوش گذشت. اول رفتیم فروشگاه رفاهٰ بعد فروشگاه شهرداری ٰ و ویلاژتوریست و آخر فروشگاه باما توی خیابان پیروزی . اونجا شما روی چرخ های خرید می نشستی و برای خودت هان هان میکردی و صدای ماشین سواری در میاوردی. توی فروشگاه پیروزی چرخهاش مدل ماشین بود و به محض ورودت چشمت رو گرفت. این بود که کلی گشتیم و برات پیدا کردم و ماشین سواری کردیم.  پسر عشق ماشین مامان توی چرخهای خرید خیلی ژستای باحالی میگرفتی...   ...
18 آبان 1394

شاهکارهای قندعسل

چند روز پیش آقای محمدصدرا خان داشتند توی اتاق کنار باباجون بازی میکردن که با اجازه بابا پسرم ماژیک برداشته بود و آورده بود توی هال و منم که از همه جا بیخبر داشتم خاطرات قندعسل رو می نوشتم، چون دیدم داره مثل همیشه لامپ رو خاموش و روشن میکنه و روی مبلها می پره به نوشتنم ادامه دادم تا جمله رو کامل کنم و چشمتون روز بد نبینه تا سرم رو برگردوندم دیدم جناب قند عسل روی دیوار به اندازه دو متر و روکش شیری رنگ مبل رو نقاشی فرمودند. تا اومدم بگم اینا چیه یه لبخند ژوکوند تحویلم داد و گفت ماما، ده و ترجمه و تفسیر این جمله اینه که مامان ، ساعت کشیدم و بعدش تمام خطها رو برام تشریح فرمود. توی اون لحظه اگه جای من بودید چه کار میکردید؟؟؟؟ من که دیدم کار...
16 آبان 1394

بیخوابی های شبانه قند عسل

گل پسر من چند وقتیه که برای خواب شب دوباره خیلی اذیت میشه و ضمن اینکه تا دیروقت برای خوابیدن مقاومت میکنه، نیمه های شب بارها برای شیرخوردن و بازی و تاب خوردن بیدار میشه و ممکنه حتی یکی دو ساعتی بیدار بمونه... شبها قبل خواب برای اینکه خسته بشی و خوابت ببره باهت بازی میکنم مثل قایم باشک، دنبالت کردن و گرفتن، تاب بازی و نقاشی و ..... اما چند شب پیش توی یک برنامه دیدی که بچه ها دارن سرسره بازی میکنن . رفتی کتابی رو که عکس سرسره داشت رو آوردی و به من نشون دادی و گفتی تُتُدِه یعنی سرسره. منم که ازین کارت خیلی خوشم اومد با پشتی ها و پتو برات سرسره درست کردم و کلی با هم بازی کردیم. بعدش می رفتبی بالای مبلا و توپا و بقیه اسباب بازی هات رو هل...
16 آبان 1394

یه دوست جدید دیگه، ریحانه خانوم

چند روزی هست که نی نی یکی از همکارای باباجون متولد شده و قرار گذاشتیم تا با خانواده آقای شفیعی بریم دیدن نی نی جون. ظهرش من و شما و خاله محبوبه رفتیم برای ریحانه خانوم و یگانه جون کادو خریدیم و شب بهمراه بابا و دوستش رفتیم خونه نی نیها... شما از دیدن نی نی جدید خوشحال شدی ولی با یگانه بیشتر بازی کردی و بهمراه یسنا همش میرفتی اتاق یگانه و اسباب بازی برای خودت می آوردی. مامان و بابا هم از دیدن نی نی خیلی کوچولو کلی ذوق زده بودن و همش یاد روزایی می افتادن که گل پسر مامان تازه به دنیا اومده بود و کلی دلمون برای اون روزا تنگ شد. پسرم خیلی زود داری بزرگ میشی نازنینم .... پی نوشت: شما به ریحانه میگفتی نینانه و به یگانه میگفتی ینانه... پی...
10 آبان 1394

محمدصدرا و نمایشگاه کتاب مشهد

قند عسل مامان، این روزها سرش با کتابایی که از نمایشگاه کتاب خریدیم حسابی شلوغه و در حال مطالعه کتابه... یکی از نقاط مشترک و تفریحات من و باباجون کتاب و گشت و گذار توی نمایشگاه ها و فروشگاههای کتابه که خیلی برامون لذت بخشه. بازدید از نمایشگاه کتاب امسال مشهد برای من و باباجون یه لطف دیگه داشت و اونم حضور گل پسر ناز و کتاب خونمونه... البته پارسال هم شرکت کردی ولی خیلی کوچولو بودی. از لحظه ورود به نمایشگاه ودیدن کتابا مثل من و بابا روحت پرواز کردو همش دوست داشتی از دوچرخه ات پایین بیای و کتابا رو برداری . بالاخره حریفت نشدیم و اومدی پایین و میرفتی کتابا رو ورانداز میکردی و کتابای بچه گونه که دیگه نگو و نپرس. برای همین یک کتاب برا...
7 آبان 1394