آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

قند عسل های مامان

تاسوعا و عاشورای حسینی

امسال هم مثل هر سال برای شرکت توی مراسم عزاداری امام حسین(ع) رفتیم سقی. موقع رفتن پسر فوق العاده خوبی بودی و بعد یکم گوش دادن مداحی، تا بعد تربت خوابیدی و وقتی بیدار شدی کلی بازی کردی و خوراکی خوردی تا نزدیک گناباد دیگه حوصله ات سر رفت و بهونه می گرفتی(خدایی ما بزرگترا هم راه به این طولانی،حوصله مون سررفته بود). خلاصه باباجون به هوای اینکه  الان عمه به مارسیدن و محمدجواد رو توی ماشین پشت سر ببین و بوس بفرست و بای بای کن سرت رو گرم کرد تا رسیدیم گناباد و رفتیم توی مغازه سوپری تا برات به به بخریم، کلا هوات عوض شد و دیگه خوشحال بودی تا رسیدیم سقی... به محض رسیدن آقاجون زنگ زدن که بیاین مسجد و ناهار بخورید . ما هم رفتیم و اونجا مامان بز...
3 آبان 1394

شرکت در مراسم عزاداری امام حسین(ع)

گل پسر مامان، امسال برای مراسم عزاداری امام حسین (ع)، توی برنامه های مختلف شرکت کرد. یه شب رفتیم با خونواده هر دو آقاجون و مامان بزرگ مراسم هیات خودمون، سه - چهار شب با عمو حسن رفتیم مراسم مسجد نزدیک خونه آقاجون مامان و توی مراسم سخنرانی و سینه زنی اونجا شرکت کردیم. توی این مراسم برای اینکه خسته نشی کلی خوراکی و اسباب بازی بر می داشتم که توی هیات، یه نی نی اومد و اسباب بازی هات رو برداشت، البته خودم به مامانش اجازه دادم تا نی نیشون ساکت بشه، اما شما برای اولین بار ناراحت شدی و دوست نداشتی اسباب بازی هات دست نی نی باشه و کلی گریه کردی . برای همین بردمت بیرون و با هم یکم بدو بدو بازی کردیم تا گریه یادت رفت . ولی توی بقیه مراسمات، کلی بازی می...
3 آبان 1394

آبمیوه جدید...

چند روز پیش با خاله محبوبه رفتیم بیرون برای خرید وسایلی که توی سفر لازم داریم. بعد از خرید کلاه و آجیل و پوشک برای شما و یک خورده خرت و پرت دیگه، رفتیم یه آبمیوه فروشی که جدید بود و تازه کارش رو کنار آبمیوه رضا شروع کرده... اونجا شما آب طالبی و شیر نارگیل رو بصورت یکی در میون میخوردی. اول که هنوز آبمیوه حاضر نشده بود با دستت به آقای آبمیوه فروش اشاره میکردی که بیا و میگفتی به به( یعنی به به رو بیار)                   ...
30 مهر 1394

عکس ها...

روروک بازی وسط بنایی آقاجون وقتی محمدصدرا هنوز نمیتونست راه بره... کلی روی این سرامیکا بازی میکردی... آقا محمدصدرا و آقاجون در حال دیدن مراسم تعزیه خوانی: آب بازی تو حیاط آقاجونا:   محمدصدرا و عینک دودی: این عروسک خاله رو خیلی دوست داری و همش شیشه شیر توی دستش رو میخوری!!! طبل زدن با دایی امیر محمد: شیطنت فرشته کوچولو خونه بابابزرگ مامان: عکس های هنری دایی امیر محمد: ...
21 مهر 1394

کارهای جدید محمدصدرا

شعر های جدید: گل پسرم یک ماهه که شعر یه توپ دارم قلقلیه رو یاد گرفتی و وقتی برات میخونیم آخر هر مصراع رو خودت میگی... یه توپ دارم (گیگیلیه)   سرخ و سفید و (آببیییی) می زنم زمین (هوا میده)   نمیدونی تا (اُدا میده) من این توپو (اداشتم) مشقامو خوب(نبشتم) بابام بهم (عییییدی دا)  یه توپ (گیگیلی) شهر محمدم محمد رو هم میخونم که شما محمد های آخرش رو میگی و صلوات هم میفرستی. اسامی حیوونای زیر رو هم یاد گرفتی : بوردابه(قورباغه)، دیر(شیر)، اَوَن( گوزن)، آووووو(آهو)، دَدافه( زرافه)،می می نی ( میمون) ببر( ببر)، پَبانه(پروانه)، خِس ( خرس) ، اُدَک( اردک)، میوه ها رو هم کاملا می شناسی ولی به همه میگی اَبُز...
20 مهر 1394

شاهکارهای محمدصدرا

در جدیدترین ابتکار محمدصدرا هرچیزی که فکر کنه اَه شده( یعنی دور ریختنیه) رو بر میداره و می بره میندازه توی سطل زباله.....یه روز که با هم خونه آقاجون بودیم دیدم شما سریع رفتی طرف سطل زباله و یه چیزی انداختی توش و برگشتی . منم پشت سرت رفتم و دیدم بله شیطونک مامان کنترل تلویزیون رو انداخته توی سطل. خدا رحم کرد که سطل تمیز بود و متوجه شدم وگرنه مامانی و آقاجون رو حسابی به زحمت می اندازی. توی خونه خودمونم برات یه سطل زباله اختصاصی کنار تلویزیون درست کردم که زباله هایی رو که پیدا می کنی بندازی توش که تا حالا از توش شیشه شیر و کلید و ... پیدا کردم. یه روز هم خونه آقاجون مامان دسته کلید بزرگشون رو انداخته بودی توی گلدون خالی، که طفلی ها چند ساعتی رو...
18 مهر 1394

روز جهانی کودک

اول روز جهانی کودک رو به کوچولوی خودم و همه نی نی های دوست داشتنی تبریک میگم. ان شاالله بدون غم و غصه ، شاد شاد وسلامت زندگی پربار و پر از موفقیتی داشته باشن ... روز جهانی کودک امسال پنجشنبه بود و باباجون میخواست بره دانشگاه. برای همین بهت روزت رو تبریک گفت و قرار شد برای عصر برنامه داشته باشیم. من و شما هم چون تنها بودیم رفتیم خونه آقاجون مامان و اونجا برای شما کیک سیب و گردو درست کردم با ژله انار و مرغ شکم پر که بابا اومد دور هم باشیم. میخواستیم برات همون روز مبل کودک هم بخریم که نشد و بعدش با باباجون رفتیم و برات خریدیم. توی این روز با هم کلی توپ بازی و کامیون سواری کردیم و خوراکی های خوشمزه خوردیم. موقعی که بابا اومد و شما کیک رو دیدی...
16 مهر 1394

بازی ها و علائق جدید محمدصدرا

کتاب خوندن حرفه ای تر: گل پسرم همش کتابا رو میاری میزاری جلوم تا برات بخونم یا عکساشو بهت نشون بدم. خیلی هم دوست داری ازت بپرسم مثلا اسم اون حیووان چیه یا چه صدایی داره... الان دیگه مجبورم هر جا میرم براش چند تا کتاب و جورچین و وسایل نقاشی بردارم، آخه خیلی دوستشون داره... لگو بازی:                     بازی با جورچین حیوانات: بازی با حیوانات مگنت: بازی با تخته دوطرفه: خمیر بازی:                 نقاشی با مداد شمعی و رنگی و ماژیک:   ...
8 مهر 1394

عید قربان و دور همی با خانواده مامان

عید قربان همه خانواده مامان یعنی خانواده آقاجون، مامان بزرگ و بابابزرگ ، خ انواده خاله اعظم و دایی مهدی خونه آقاجون جمع بودیم و ناهار رو دور هم خوردیم و کلی بازی کردیم. آقایون فوتبال و خانوما حرف زدن و دوچرخه سواری و عکاسی و.... تا غروب خونه آقاجون بودیم و با کاظم و الیکا اومدیم خونه مون. اونجا کلی هندوانه و شیرینی خوردیم و  بهمون خیلی خوش گذشت.       ...
2 مهر 1394