آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

قند عسل های مامان

پارک ملت با مهدیسا جون

خاله معصومه دعوتمون کرد به یک شب شاد در شهربازی پارک ملت که همراه دایی و خاله محبوبه رفتیم و حسابی خوش گذروندیم. شما مهدیسا رو خیلی دوست داری و اون شب کلی با مهدیسا سوار وسایل بازی شدی و قدم زدی و بازی کردی. مهدیسا هم که یک فرشته مهربون و دوست داشتنیه و حسابی خودشو توی دل شما و بابامهدی جا کرده، اون شب کلی با شما بازی کرد.   ...
28 خرداد 1395

عقیقه، افطاری و تولد قند عسل

تولد نفس مامان امسال توی ماه رمضان افتاد، برای همین تصمیم گرفتیم فامیل رو افطار دعوت و در کنارش مراسم عقیقه و تولد محمدصدرا روهمزمان برگزار کنیم. با بابامهدی طرح روی کیکت رو که عکس جرج و دایناسور بود آماده کردم و به قنادی سفارش دادیم. با رستوران هم برای سوپ و چلو کباب صحبت کردیم و برای مراسم عقیقه هم هماهنگی های لازم رو انجام دادم وبه آقاجون بابا زحمت دادیم. خوراکی ها رو هم خودم درست کردم... در کل برای جشنت خاله محبوبه و عموحسن و آقاجونا ومامانی ها خیلی زحمت کشیدن. دست همشون درد نکنه. بعد از مراسم بچه ها با همدیگه نشسته بودن و با اسباب بازی هایی که برات کادو آوردن بازی میکردن... اینم محمدصدرا با بعضی از ک...
26 خرداد 1395

سفر به گنابادبرای دیدن آقاجون و مامانی

موندن آقاجون و مامانی بابا ایندفعه توی گناباد خیلی طولانی شد و دل همگی براشون تنگ شد. روز قبل تعطیلات 14 خرداد آقاجون بابا زنگ زدن که بیان گناباد که دل ما برای محمدصدرا تنگ شده... بالاخره بعد کلی هماهنگی با بابامهدی برنامه جور شد و با معین راه افتادیم... توی راه شما و معین کلی بازی کردین ،شعر و کتاب خوندین ، کاردستی درست کردین و البته از به به هایی که براتون برداشته بودم تقریبا کل مسیر میخوردین( میوه و کشک و نخود، کشمش و کلوچه و کیک و ... خلاصه خوردین ها، نوش جونتون) این بار هم رفتیم دنبال باباجون دانشگاه تربت که باباجون داشت از دانشجوهاش امتحان میگرفت برای همین یکم منتظر موندیم و شما هم که توی ماشین خسته شده بودین کلی ذوق زدین و دم ...
17 خرداد 1395

حرف ها و صحبت ها

گل پسر مامان از نظر حرف زدن دیگه تقریبا کامل حرف میزنی و منظورت رو میرسونی. بعضی کلمه ها رو هم خیلی با مزه میگی مثل بزرگ، همه ی همش که بعضی وقتا میگی همشِ همش، ابوده و اممد و ممباد، بابامدی دون(بابامهدی جون) ، بدوبدوبدو ، مِسی منووونم و... به قند میگی نند و به توپ، پوت و به خانواده توت ها میگی بوت و به دایی و عمه و عمو و خاله مامان یک پسوند بزرگ اضافه میکنی مثلا به دایی مهدی میگی داتیه بزرگ... و خیلی کلمه های دیگه... علاوه بر شعر های قبلی صلوات و سوره توحید رو بلدی و شعر تاب تاب رو کامل میخونی. یه سری شعر بچه گانه مثل الو مرکز به گوشم ... و نی نی... آهویی دارم خوشگله و توپ سفیدم، جوجه طلایی، عروسک خوشگل من، پایین اومدیم آب بود...، رو بلدی...
25 ارديبهشت 1395

بازی های قند عسل

محمدصدرای مامان علاوه بر بازی های قبلی که انجام میداد یه سری بازی های پرشی و پرحرکت رو به بازی هاش اضافه کرده. سرسره بازی و پرش روی تخت و مبل ها. پریدن از روی سیم جارو برقی و یا هر طناب و سکویی. بالا و پایین رفتن از پله ها از جمله بازی های مورد علاقه نفس مامانه. جدیدا به ماشین هات اهمیت میدی و با اونها بازی میکنی. توی تعطیلات عید رفتیم خونه یک نی نی که با ماشین هاش بدون برخورد بازی میکرد و شما چون الگوت قبلا در مورد بازی با ماشینها بد بود از این نوع بازی خیلی تعجب کردی و اونجا تازه نوع بازی با ماشین ها رو متوجه شدی. علاقه ات به بازی های فکری و ساختنی خیلی بیشتر شده و خیلی روی اونها وقت می زاری. هنوز خمیربازی و نقاشی و دیدن کارتون های مخصو...
7 ارديبهشت 1395

ژست گرفتن محمدصدرایی

از عید به بعد که بازار عکس گرفتن ها این ور و اون ور داغ شده شما یاد گرفتی و م وقع عکس گرفتن ژست میگیری و میگی من جِست... و اون وقت دستت رو میزاری روی پهلوت یا زیر چونه و لبخند میزنی و کلی خوردنی میشی...     ...
20 فروردين 1395

سرماخوردگی خیلی شدید

چند روزی بود کهبیحال بودم و بدن درد شدیدی داشتم، رفتم دکتر که خانوم دکتر گفت آنفولانزاست و باید از کوچولو دوری کنی تا نگیره ولی با تمام تدابیر شدید امنیتی نشد و فسقلی که این روزها بیشتر به شیر خوردن وابسته شده اصلا از من دور نمیشد که متاسفانه شما هم گرفتی و کلی مامان توی دوره بیماری ات غصه خورد. پیش چند تا فوق تخصص بردیمت ولی اصلا خوب نشدی تا اینکه آخر از خانوم دکتر مهربون خودت خانوم سخایی وقت گرفتم و بعد از اون حالت رو به بهبودی رفت و خداروشکر بهتر شدی. انشالله خدا مریضی رو از تمام بچه ها دور کنه مخصوصا نی نی کوچولوی من ...
25 بهمن 1394

محمدصدرا در ارم شاندیز

یکی از موارد مورد علاقه محمدصدرا خوردن غذا توی رستورانه مخصوصا رستوران ارم شاندیز. توی عکس اول شما خواب بودی و وقتی بیدار شدی دیدی توی رستورانیم کلی ذوق زدی و گفتی بههههه. توی عکس دوم هم وقتی رفتیم هنوز شلوغ نشده بود و کارکنان اونجا کلی باهت بازی کردن و البته شما هم زمینه رو مساعد دیدی و کلی شیطونی کردی.... ...
21 بهمن 1394

دندانپزشکی و کلی هدیه

امروز برای چکاپ دندونآوردمت دندونپزشکی و شما که قبلا اومده بودی اینجا و می شناختی از در ورودی شروع کردی به گریه. خانوم دکتر یکم دیر اومد و شما توی این فاصله بازی کردی ولی تا دکتر کارش رو شروع کرد باز گریه و جیغ ، طوریکه دو تا پرستا و دو تا دکتر حریفت نمیشدن. من دستا و سرت رو گرفته بودم و اونا چهار نفری حتی نمی تونستن دهنت رو باز کنن. دندونات از قطره آهن یه ذره سیاه شده بود که باید فلوراید تراپی میشد تا خراب نشن و دندون نیشت هم اول خراب شدنش بود که آوردمت برای پر کردنش. بعد از دندونپزشکی شما خوابیدی تا اینکه رسیدیم به بازار و برات یک دایناسور بادی، ماشین سرعتی، ساز دهنی ، حلقه، شمشیر و توپ برقی خریدیم که همشونو خودت انتخاب کردی... بعد از خ...
16 بهمن 1394