آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

قند عسل های مامان

با کمی شرح....

ظرف شستن نفسم: قربونش برم که فقط آب بازی میکنه عشقم خوابیدن یهویی با آقاشیره: محمدصدرا اینقدر بدخوابه و با کلی لالایی و شعر و تکون میخوابه که اگه سالی یه دفعه یهویی خوابش ببره کلی ذوق مرگ میشم و ازش عکس میگیرم... راستی صدای آقا شیره رو خیلی قشنگ در میاره و همه عاشق این کارشن... اکثرا میگن ندیدیم تا حالا بچه ای صدای آقاشیره یا بقول خودت لایِن دربیاره... لباس پوشیدن: اندر احوالات لباس پوشیدن محمدصدرایی همین بس که تا میگیم بریم بیرون یا میگه نمیام و یا همون اول اتمام حجت میکنه و لباسای تنش رو نشون میده میگه ببین من لباس دارم ...بماند که لباس پوشیدنش هم با کلی مکافات و دردسره... اما سالی یه دفعه هم اتفاق میفته که جایی رو ...
5 دی 1395

یلدا و خوراکی های خوشمزه

امسال شب یلدا آقاجون بابا مشهد نبودن و جاشون حسابی خالی بود... از صبح من و شما با همدیگه کلی ژله و شیرینی و باسلوق و کیک درست کردیم و بازی کردیم تا که بابامهدی از سرکار اومد و تصمیم گرفتیم همه با هم بریم خونه بابابزرگ... خاله اعظم هم آش خوشمزه ای درست کرده بود. خلاصه که کنار بابابزرگ و مامان بزرگ مهربون، یه دورهمی شیرین با یه عالمه میوه و خوراکی خوشمزه داشتیم و کلی همه گل گفتن و گل شنفتن... خدا این رسم و رسومات خوب رو کنار بزرگترای دوست داشتنی برای همه مردم حفظ کنه... پی نوشت1: اون قالب ژله که برنگردوندم دستور اکید قند عسله چون مال خودش بود... ولی آخرم قسمت همکارای خاله محبوبه شد. اینم بعد از جداسازی... پی نوشت 2: توی دو...
1 دی 1395

محمدصدرا و آدم برفی

محمدصدرا تا حالا برف زیاد دیده ولی برف اساسی که بشه باهش آدم برفی درست کرد، تا حالا ندیده بود. موقع برف باریدن داشتیم با بابامهدی صحبت میکردیم که کجا آدم برفی درست کنیم ، خاله محبوبه زنگ زد و دعوتمون کرد به ناهار خونه آقاجون... بعد هم اومد دنبالمون و رفتیم خونه آقاجون و بابامهدی با کمک بقیه یه آدم برفی بزرگ درست کرد.. دایی مهدی و جوجه هاش هم اومدن و کلی پرتاب گلوله برفی داشتیم و دنبال هم کردیم... خلاصه یه روز به یاد ماندنی برفی برامون رقم خورد و کلی بهمون خوش گذشت... ...
26 آذر 1395

محمدصدرا در کلوپ پاندا

به پیشنهاد آقای افراسیابی و معین کوچولو محمدصدرا رو بردیم کلوپ پاندا که خیلی براش جالب بود. البته هنوز خیلی از اسباب بازی هاش توی سن محمدصدرا نبود ولی بازم خوشش اومد و کلی بازی کرد... استخر توپ اولین تجربه محمدصدرا بود که خیلی باحال می پرید توی استخر... چیدن مکعبها و ساختن خونه و تخت و .... با کمک باباجون هم براش لذت بخش بود... کلا بهش خوش گذشت . بعد از بازی توی کلوپ رفتیم ناهار بیرون و یه چلو کباب خوشمزه توی یه محیط سنتی و هنرمندانه خوردیم... ...
5 آذر 1395

سالگرد ازدواج مامان و بابا

22 آبان هشتمین سالگرد ازدواج من و بابامهدی بود که از طرف محل کار باباجون، به این مناسبت به بابا مرخصی داده بودند. بعد از خوردن صبحانه ، باباجون گفت بریم بیرون ... اول رفتیم دانشگاه بابا و بعد هم باباجون ما رو به ناهار توی ارم شاندیز دعوت کرد و ما دو نفر هم با کمال میل قبول کردیم.... اونجا مثل همیشه شما کلی انرژی داشتی و از محیط و غذاها لذت بردی و کلی بازی کردی...موقع برگشتن شما با حیوونای مجسمه ای کنار جاده کلی بازی کردی.. ...
23 آبان 1395

رفتن به باغ

آقاجون و مامانی چند روزی هست که بخاطر گلای زعفرون از گناباد اومدن و تقریبا هرروز میرن باغ که بالاخره من و شما هم تصمیم گرفتیم همراهشون بریم. این بود که بساط چای و میوه و خوراکی هامون رو برداشتیم و رفتیم باهشون باغ... توی راه شما کلی ببعی دیدی و هاپو که البته میگی SHEEPS و DOG و کلی ذوق میزدی...توی باغ بخاطر گلا پر از زنبور بود و شما با خودت شعر میخوندی هرکی به گل دست بزنه زنبوره نیشش میزنه... بعدش هم کلا رفتی پیش آقاجون و کنار استخر و آب بازی و خاک بازی ... منم کمک مامانی میکردم و گلا رو جمع میکردیم... بعدشم چای و میوه میخوردیم و میرفتیم بیرون باغ دنبال خونه مورچه ها میگشتیم و مسابقه پرتاب سنگ و بدو بدو و.... ...
18 آبان 1395

از هر طرف بگوش میرسد بانگ یا حسین(ع)

اصلاً حسين جنس غمش فرق مي کند         اين راه عشق پيچ و خمش فرق مي کند اينجا گدا هميشه طلبکار مي شود               اینجا که آمدي کرمش فرق مي کند شاعر شدم براي سرودن برايشان                اين خانواده، محتشمش فرق مي کند “ صد مرده زنده مي شود از ذکر يا حسين ”      عيساي خانواده دمش فرق مي کند از نوع ويژگي دعا زير قبه اش                  &nbs...
25 مهر 1395

گل پسرم روزت مبارک

جهان، بی خنده های تو معنا نخواهد داشت. اگر تو نباشی، هیچ بهاری ـ حتی اگر لبریز شکوفه باشد ـ دیدن ندارد . اگر تو نبودی، باران ها همه دلگیر می شدند و هیچ مادری عاشقانه زیر باران ها، بی چتر لبخند نمی زد. اگر تو نبودی، آسمان با همه حجم آبی اش، در چشم های همیشه خیس هر پدری، دلگیرتر از چهار دیواری کوچکی می شد که به زندانی کوچک بیش نمی ماند . اگر تو نبودی، شمعدانی های لب پنجره، این گونه زیبا گل نمی کردند و عطر سیب، دیگر معنایی نداشت . اگر کودک نبود، نه پدر معنا داشت، نه هیچ مادری بهشتی می شد . اگر کودکان نبودند، شکوفه های زندگی به بهار نمی رسیدند و خانواده، بی مفهوم ترین واژه ای می شد که در لغت نامه ها می شد پیدا کنی . کودکان، ب...
16 مهر 1395