مسافرت کوتاه به گناباد
خانواده مامان تصمیم گرفته بودند که یک سفر کوتاه یکروزه به گناباد داشته باشن و چون آقاجون بابا هم چندوقته دارن اونجا بنایی میکنن ، ما هم تصمیم گرفتیم که همراهشون بریم و آقاجون و مامانی بابا رو سورپرایز کنیم. عصر پنجشنبه یه جوری راه افتادیم که موقع تعطیلی کلاس دانشگاه بابامهدی به تربت برسیم و بقیه سفر رو باباجون همراهمون بود.
توی راه رفت شما اکثرا خواب بودی و وقتی هم رسیدیم گناباد شما راحت خوابت برد ولی صبح روز بعد خیلی زود بیدار شدی و با بابامهدی رفتیم دیدن آقاجون و مامانی بابا که حسابی غافلگیر شدن و از دیدن نفس مامان کلی خوشحال شدن. عموقاسم و زنعمو هم بودن و شما کلی بازی کردی. بعدش رفتیم با خونواده مامان گشت و گذار و کلی تفریح کردیم و شما ببعی و آقا الاغه و هاپو و جوجه و قوقولی دیدی. زن دایی علیرضا هم با مصطفی ما رو بردن خونه اردک و هاپو و جوجه وببعی هاشونو دیدی و بهت تخم مرغ محلی هم دادن که هنوز که هنوزه میگه مُمُغِ زندایی عّییزا...
آقا رضا یه طوطی ناز داشتن که شما کلی باهش بازی کردی و اونم همش دوست داشت پیشش باشی و وقتی دور میشدی کلی خودشو به در و دیوار میزد.