آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

قند عسل های مامان

غذا خوردن محمدصدرا

از عید امسال قند عسل مامان خودت غذا میخوری و دوست داری قاشق دست خودت باشه. برنامه اینجوریه که عادتت دادم سر سفره و روی پارچه مخصوص غذای خودت بشینی و غذا رو همونجا میخوری و بعد که دیگه سیر شدی میری بازی. اینجوری هم خودت بیشتر دوست داری و هم غذاتو بهتر میخوری. ما هم راحت تر شدیم و این بازی با قاشق و غذات برات جذاب تره. اینم عکس ناز کردنای نازدونه مامان موقع غذا خوردن...                           ...
23 ارديبهشت 1394

محمدصدرای فوق دردری و سه شنبه های تعطیلی

نی نی مامان خیلی ددری شدی و همش در خونه رو نشون میدی و میگی دردر و اگه نبریمت کلی شیطونی و بهانه گیری میکنی. اما خونه آقاجون رو خیلی دوست داری و همش دوست داری پایین باشی. بعضی روزا که از مدرسه میام اینقدر ددر میکنی که باهم میریم پارک سرکوچه.                   البته اینجا دوست داری بغل من باشی و برای همین گریه می کنی... دیگه از ددرها خونه آقاجونه و کلی جاهای دیگه. حرم میریم و یه روز هم با آقاجون و مامانی و دایی امیر و خاله رفتیم حرم که قبلش من و شما و باباجون رفتیم آبمیوه وشیر نارگیل خوردیم که باباجون شیر نارگیل رو روی چادر مامان ریخت و من اونجا چادرم رو ش...
23 ارديبهشت 1394

سفره هفت سین امسال

سفره هفت سین امسال مامان خاص بود، آخه اولین سال بود که سه تا ماهی داشت، سبزه رو خودم انداختم و تزیینش هم با خودم بود. اما گل پسر مامان دلش میخواست بره و سبزه هاش رو برداره و بازی کنه . خوشحالیم عزیزم که توی این عید همراه مایی و خونه مون روروشن کردی! ان شاء الله همیشه کنار هم شاد و خوشحال باشیم. ...
14 فروردين 1394

جیزه/ خطرناکه

همیشه نگران این بودم که خدای نکرده دستت رو به بخاری بزنی یا سرت بخوره به م یز و... برای همین تصمیم گرفتم تا با این وسایل شما رو آشنا کنم. این بود که همه میگفتن وسایل خطر ناک رو جمع کن، شکستنی ها رو جمع کن و ... این کار رو نکردم و بجاش بهت یاد دادم تا حواست به مثلا شیشه میز باشه و وقتی بهت میگم محمدصدرا سرت ! خودت نگاه بالا میکنی و بعد بلند میشی تا سرت به شیشه نخوره. در مورد بخاری هم که همه رو گیر آوردی و همش بخاری رو نشون میدی و میگی اِه( ترجمه: یعنی جیزه) و این اِه رو اینقدر جدی میگی که همه میدونن منظورت داغی مثلا بخاری یا قابلمه و ... است و خدا رو شکر به این وسایل اصلا نزدیک نمیشی.   ...
23 اسفند 1393

یک استرس اساسی و ماجرای حمام رفتن محمدصدرا

گل پسر مامن هنوز که هنوزه شما با مامانی میری حمام و کلی بهت خوش میگذره و آب بازی رو هم خیلی دوست داری اما از اینکه آب توی صورتت و روی چشمات بریزن خوشت نم یاد و بعضی وقتا گریه هم میکنی. با حیوونات توی حموم هم خیلی بازی میکنی و همش روشون آب می پاشی. یه روز آقاجون و دایی امیر اومدن دنبال مامان مدرسه و شما هم بودی که دیدم روسری سرته و یک دستمال هم زیر روسری روی سرت گذاشتن. نمیدونی چقدر ترسیدم و همش از دایی امیر میپرسیدم سر محمد صدرا به کجا خورده. اونم میگفت بشین بریم چیزی نشده و من بیشتر نگران میشدم آخه فکر کردم سرت خورده به جایی و برای اینکه من هول نکنم میگن چیزی نیست . با هزار استرس خودم رو رسوندم به آقاجون و گفتم با ناراحتی که بگید سر محمد صد...
23 اسفند 1393

شرکت در مراسم جشن دهه فجر

گل پسر مامان دهه فجر امسال از طرف محل کار باباجون مراسم جشن برگزار کردند و خانواده ها رو دعوت کرده بودند که ما هم همراه خانواده دوستای باباجون (باباو مامان فرهادجون) توی این مراسم شرکت کردیم. اونجا برنامه های خیلی خوبی تدارک دیده بودند مثلا اجرای شعبده بازی و سرود و و... توی این مراسم چند تا از دانش اموزای مامان مثل فاطمه و حنانه و... هم بودن و میومدن با مامان احوالپرسی و با شما بازی میکردن. دوستای بابا هم بودن خاله زهرا و عمو سعید، عمو محمد و نینی کوچولوشون آقا محمد سجاد، سجاد کوچولوی دیگه و خیلی ها که شما توی این مراسم خیلی فرشته بودی و اصلا اذیت نکردی. برگشتن هم دوباره با شیرفرهاد برگشتیم(اسم این کوچولو فرهاد جونه ولی همه شیرفرهاد ...
23 بهمن 1393

کارهای جدید و عادت ها و شیطونی های محمدصدرا در این ماهها

نشستن بدون کمک: پسر نازنینم از شش ماهگی بدون کمک می شینی و برای خودت بازی می کنی اما سینه خیز خیلی کم رفتی و هر چقدر من و مامانی ها پاهات رو میگرفتیم تا سینه خیز بری خیلی علاقه نشون ندادی و بعضی وقتا گریه هم میکردی . نه اینکه اصلا سینه خیز نری ولی خیلی کم. اما ماشالله چهاردست و پا که خیلی زود راه افتادی و تقریبا از شش ماه و نیمی داری چهار دست و پا میکنی و از این ور خونه به اون ور کی میتونه شما رو نگه داره. عاشقتم پسرم مخصوصا وقتی چهار دست و پا میکنی و میای تا بغلت کنم دلم میخواد بخورمت!!! آخه پسر نازم خیلی خوشمزه است عزیز دلم... گاهی هم موقع چهاردست و پا دو تا وسیله رو با خودت برمیداری و راه میبری که خیلی جالبه. پایین اومدن از مبل : گ...
23 بهمن 1393

سرما خوردگی محمدصدرا و پیدا کردن یک دکتر خوب

اوایل بهمن ماه بود که شما سرما خوردی اونم چه سرما خوردگی ای!! یه آنفولانزای خیلی بد که کلی اذیت شدی مامانی گلی.. این سرماخوردگی که توی مهدکودک ها خیلی شیوع پیدا کرده بود اول معین کوچولو رو انداخت بعدهمزمان تقریبا شما و سامان گرفتی و بعد مامان حسابی سرما خورد. مامان و باباجون معین هم گرفته بودند. گل پسرم توی این سرماخوردگی آب شدی و خیلی بیتابی کردی . دارو هم ک ه بد میخوردی و منم بعد چند روز افتادم دیگه بد از بدتر شد. اما من حاضر بودم بدترین مریضی رو بگیرم اما تو ناز مامان اصلا اذیت نشی. آدم وقتی نی نی اش مریضه از خودش و همه چیز یادش ویره. توی این مدت تب شما تا 39 درجه رفت و من خیلی نگران بودم و 3 بار بردمت دکتر . یه بار پیش دکتر شایسته ، یه ب...
23 بهمن 1393

خوابیدن محمدصدرا با آهنگ

گل پسر مامان تاحالا با آهنگ شمشاد دوست داشتی می خوابیدی ولی باباجون یک سری آهنگ های خواب کودکانه( مجموعه کودکانه با صدای حمید جبلی) برات دانلود کرد که شما واقعا باهش آروم و راحت میخوابی و تا وقتی آهنگ روشن باشه از خواب بیدار نمیشی مگر برای شیرخوردن... ما بعضی شبا تا صبح این آهنگ رو همراه تو گوش میدیم. اولش قبل خواب که آهنگ رو میشنوی با دستات نای نای میکنی و دستات رو تکون میدی تا اینکه خوابت می بره.. قبلا برای خوابت خیلی اذیت میشدم و باید یک ساعتی راهت می بردم تا بخوابی ولی الان با این آهنگ ها روی پای مامان خوابت میبره... به امید روزی که کنار مامان لالا کنی بهار دلم... به  برنامه کلاه قرمزی هم علاقه پیدا کردی که فکر کنم تاثیر صدای ...
23 بهمن 1393