آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

قند عسل های مامان

شلوغ بازی موقع غذا خوردن

عزیز دلم موقع غذا خوردن کل شیطنت هات یادت میاد و دوست داری بازی کنی. غذا ها رو میریزی روی زمین یا پخش میکنی یا می مالی به دور و برت هر کاری بجز خوردن.میوه مخصوصا موز خیلی دوست داری و سوپ و فرنی هایی که برات آماده میکنم رو میخوری. دیگه توی برنامه غذایی بر ای شب پوره سیب زمینی و کدو داریم با روغن زیتون، و غذای سفره بعنوان ناهار و شام هم جدا میخوری. سرلاک رو همراه یک قاشق شیرخشک دوست داری و البته طعم های جدید و چیزهای جدید رو هم میخوای تجربه کنی. ...
23 دی 1393

علاقه به تلویزیون، کنترل و گوشی تلفن و البته شمشاد

پسر نازم شما برنامه های تلویزیون رو بیشتراز چند دقیقه دوست نداری ولی یک روز صبح با هم خاله شادونه دیدیم که شما از بچه های توی برنامه خوشت میومد و البته برفک تلویزیون رو هم دوست داری و موقع نشون دادن برفک دوست داری بری بگیریشون و همش سر و صدا میکنی. تازگی ها تلویزیون برنامه شمشاد رو پخش میکنه که شما وقتی آهنگش شروع میشه میخکوب تلویزیون میشی و دیگه به چیزی توجه نمیکنی. مامان آهنگش رو برات ضبط کرد که جدیدا شما با این آهنگ میخوابی نفسم.. این آهنگو  به خاله و دایی هم دادم تا خونه اونا راحت تر بخوابی.                 ...
15 دی 1393

موندن پیش مامانی ها و آقاجونا

گل مامان از وقتی میرم سرکار شما صبحها از ساعت 8 تا 13 پیش مامانی ها هستی و خیال من از بابت شما راحته چون میدونم اونها اگه بیشتر از من شما رو دوست نداشته باشن کمتر نیست!! البته رابطه ات با هر دو مامانی خدارو شکر خوبه و دوسشون داری و اذیت نشدی نازنین مامان. برنامه ما شده اینکه از ساعت 6 صبح بیدار میشی و شب قبلم که 10 بار مامان رو بیدار کردی واسه همین خسته ای و پیش مامانی ها یکم (تقریبا 2 ساعت) میخوابی که این خیال منو راحت تر کرده که مامانی جونی ها رو کمتر اذیت میکنی... آقاجون مامان هم زحمت میکشن باوجودیکه مدرسه مامان خیلی نزدیکه ولی صبح و ظهر میان دنبال مامان تا پسر کوچولوی من بیشتر پیشم باشه. از ساعت یک که من میام هم دوست داری باهم بازی...
25 آذر 1393

سرکار رفتن مامان و واکسن 6 ماهگی

مامان از 3 روز قبل از شش ماهگی شما اومد مدرسه و کارش رو شروع کرد. نینی های مدرسه مامان، اول از همه سراغ گل پسر منو گرفتند و همش احوال شما رو می پرسن.... خیلی هاشون میگن دلشون واست تنگ شده!! آخه شما رو دیدن مامان سه شنبه ها تعطیلی داره و با پسرم اگه هوا خوب باشه میریم ددر ... البته اولین تعطیلی مامان رو با گل پسرم رفتیم و واکسن 6 ماهگی ات رو زدیم. این واکسن رو با آقاجون و مامانی مامان زدیم و شما یکم گریه کردی نفسم! تا چند روز هم اصلا پاتو تکون نمیدادی و نمیزاشتی اصلا کسی بهت نزدیک بشه البته بجز مامان... بعد از زدن واکسنت با آقاجون و مامانی رفتیم تا شما که ماشین سواری خیلی دوست داری دور بزنیم و دردت یادت بره و آقاجون برای اینکه پسر فوق ...
23 آذر 1393

زمین بازی ابتکار مامان برای پسرش

پسر مامان چند وقته خیلی به من وابسته شدی و دوست داری فقط با شما بازی کنم . منم که دیگر واقعا به هیچ کار خونه نمی رسیدم یک زمین بازی برات اختراع کردم تا برای بازی ات امن باشه و من به کارای دیگه برسم. شما واقعا این زمین بازی رو دوست داری و زمان نسبتا طولانی رو با اسباب بازی هات بازی میکنی. مامان این روزها که پسرم دوست داره با خودش بازی کنه فرش خونه رو نیمه جمع کرده تا پسر نازم راحت ماشین بازی و یا بازی های دیگر رو انجام بده. شما هم با این وضعیت هال خیلی حال میکنی و...                 ...
23 آذر 1393

آقای مهندس

وحشتناک عاشق کامپیوتری و کافیه صدای کارکردن باباجون با لب تاپ رو بشنوی خواب باشی بیدار میشی. و اول چند بار میگی اِ اِ اِ اِ ...... , بعدش باید ببریمت سرکامپیوتر، خم میشی روی کیبورد و موس.  همش اینتر میزنی و موس رو میگیری و کلید فاصله رو هم خیلی دوست داری و همش بهش ضربه میزنی. کلا وضعیه این اوضاع. اینا رو هم پسرم تایپ کرده: ئتئذ  تعغغععهذئذ ئهنخر  ذا  ذد ذ ذ .و/ تلفن و سیم تلفن والبته موبایل رو هم دوست داری و اگه دستت بهش برسه مستقیم میبریشون توی دهنت. موقعیکه من یا بابا با تلفن صحبت میکنیم شما هم باید اعلام حضور کنی و صحبت کنی تازه همچین با تعجب نگاه گوشی میکنی ببینی طرف مورد صحبت از کجای تلفن میاد بیرون یا حر...
9 آذر 1393

بازیگوشی موقع تغذیه

جناب محمدصدرا خان، خیلی بازیگوش شدی مامان و موقع شیر خوردن حواست به همه اتفاقای دور و بر و وسایل هست الا اینکه داری شیر میخوری.از ضربه زدن به صورت مامان و کشیدن لباس و ... گرفته تا اینکه خدا نکنه صدایی بیاد که دیگه شما اصلا کامل میچرخی. تازگی ها خاله محبوبه رو مامور میکنم تا از بالای سر باهت صحبت کنه تا شما شیر بیشتری بخوری یا صدای یک اسباب بازی رو نزدیک چشمات در میارم تا به اون حواست پرت بشه و سرت رو برنگردونی... بساطیه ها!!!!!!!!!  
9 آذر 1393

خنده بلند وقهقهه بعد از بازی با مامان

گل خوشگل مامان دوست داری مامان با شما بازی کنه و شما برای من خودتو لوس مسکنی و میخندیدی و مامانم که عاشق خنده نینی نازش، دلش میره.منم همیشه بازی رو باهت ادامه میدم و شما بلندتر میخندی. این بازی ها خیلی هم سخت نیست ولی به من بیشتر میخندی ، ممکنه همین بازی ها رو بقیه هم باهت انجام بدن ولی واکنشت به مامان بیشتره. راستی وقتایی که میخوام پوشکت رو هم عوض کنم شما میخندی تا باهم بازی کنیم و بیشتر آزاد باشی. یدفعه من داشتم باهت بازی میکردم و صدای پیشی برات در میاوردم و شما میخندیدی، بابا جون هم دید شما دوست داری از فاصله دور همون صدا رو درآورد ولی شما توقع نداشتی و کلی ترسیدی و گریه کردی.... طفلی بابا خیلی تو ذوقش خورد.   ...
9 آذر 1393

می ریم مدرسه!

دل مامان حسابی برای مدرسه و بچه ها تنگ شده بود. بعد ازاینکه خاله هات این دست و اون دست کردن بیان خونه، مامان تصمیم گرفت بره مدرسه که هم معین رو برسونه و هم یادی از گذشته ها کنه و هم همکاراش رو ببینه. اول که رسیدیم رفتیم یه سر به خونه مادربزرگه (مامان عسل جون) زدیم. آخه من به اتاقش می گفتم خونه مادر بزرگه، از دیدن شما خیلی خوشحال شد و عسل رو هم صدا کرد بیاد شما رو ببینه. بعدش هم بقیه همکارا. هر کدوم یه چیزی به شما می گفتن، و شما هم که اونروز حسابی سرحال بودی و اِند خودنمایی!. رفتی بغل مدیر مدرسه و یه عالمه با خانم فغانی دردل می کردی و دل خانم فغانی رو بردی. اونم خیلی دوسِت داشت و می گفت شما خیلی مردونه ای! دوست جونای مامان خاله سارا و خ...
18 مهر 1393